قوامالسلطنه روزنامه اطلاعات را توقیف کرد و حکومت نظامی اعلام نمود. پیدا بود که این کار تمام به تحریک خود شاه بود و قوامالسلطنه هم آن را نه علناً در مجلس و مطبوعات ولی بهطور خصوصی به همه میگفت، چون در آن روز چند نفری کشته شده بود و شاه علاوه بر صفاتی که گفتیم یک صفت دیگرش این بود که ترسو بود و از اینکه یک تظاهراتی صورت گرفته و اشخاصی کشته شده و قوامالسلطنه با وجود آن تظاهرات بر سر کار مانده، خوفناک بود که مبادا مسئولیت و دخالت او در این تظاهرات منتهی به قتل و کشتار مطرح بشود. به خاطر دارم روزی که فردوست مرا به دیدن شاه میبرد، مطلبی را که در بین راه بمن تذکر داد، یکی این بود که اگر شاه دربارهی آن تظاهرات سؤالاتی کرد، شما او را تقویت کنید که ناراحتی و نگرانی نداشته باشد.
به غیر از قوامالسلطنه با شخصیتهای دیگری هم که قدرتی داشتند از آن جمله با مصدق که یک مرد قویالاراده، ملی، محکم و درستکار بود، طبعاً شاه مخالفت میکرد، بهخصوص که سیاستهای خارجی هم با مصدق همراهی نداشتند. بعد شاه با زاهدی هم مخالفت میکرد، با علی امینی هم مخالفت کرد، با هر کسی چه خوب و چه بد که در مقابل او ایستادگی میکرد، مخالفت داشت. بنابراین، حالا که قوامالسلطنه یک حزبی تشکیل داده به نام حزب دموکرات و اینکه موفق شده که غائله آذربایجان را خاتمه بدهد و اعتباری در داخل مملکت پیدا کرده، شاه درصدد آن برآمد که به قدرت او پایان دهد و حزب دموکراتش را متلاشی کند. این بود که با کارگردانی نمایندگان مجلسی که با دستیاری ارتشیها انتخاب شده بودند و با تحریکات پشت پردهی بعضی از سیاستهای خارجی شاه موفق شد که همان مجلس خودساخته قوامالسلطنه را علیه او وادار بکند و حکومتش را ساقط سازد. اما علت اینکه قوامالسلطنه محرمانه و مخفیانه تمایل به این پیدا کرده بود که دوستان و یارانش در مجلس رأی تمایل به مصدق بدهند؛ این به علت دوستی و اعتقاد به مصدق نبود، بلکه به این جهت بود که از منشاء تحریکات علیه خودش خبر داشت میدانست تنها کسی که در آن زمان میتوانست در برابر هوسهای شاه بایستد فقط مصدق است ولی سفارش او تأثیر کافی نداشت و حکیمالملک آمد و حکومت شاه استقرار پیدا کرد.