بود که در دوره محمدرضا شاه تشکیل دادند. یعنی کوشش میکردند که تمام افراد فعّال و تحصیلکرده و کارمندان دولت را همه خواه ناخواه و به هر ترتیبی که شده، در این حزب وارد بکنند. به همین دلیل هم به حزب ایران جوان فشار آوردند که وارد آن حزب بشود. به خاطر دارم جلسه عمومی حزب ایران جوان که تشکیل شد، پیشنهاد کردند که از طرف حزب ایران نو که دارای همین مرام ما و حزبی مترقی است و دولت هم از آن پشتیبانی میکند، پیشنهاد تألیف و وارد شدن حزب ما به آن حزب کردهاند. دربارهی آن صحبتهای زیادی شد. بنده و یکی، دو نفر دیگر بلند شدیم و دربارهی آن به کلی مخالفت کردیم و گفتیم این حزبی است که با آراء مردم و با تمایلات افراد مردم تشکیل نشده، یک حزب دولتی است که با زور و قدرت دولت میخواهد خودش را تحمیل بکند و چنین حزبی اثر وجودی و کشش و جاذبه در جامعه ایران نمیتواند داشته باشد و با اصول مشروطیت و دموکراسی انطباق ندارد. رأی هم علنی گرفتند، برای آنکه میدانستند اگر مخفی باشد رد خواهد شد. بنده و آن چند نفر دیگر در آن رأی علنی با صدای بلند مخالفتمان را اعلام داشتیم، ولی اکثریت موافقت با این کار کرد. وقتی که حزب ایران نو به فعالیت افتاد، تدین هم که از عناصر هوچی و فعال و کارگردان برای پادشاهی رضاشاه و ظاهراً رئیس مجلس هم بود و سوابق حزبی و فعالیتهای سیاسی داشت، درصدد برآمد که حزب دیگری در مقابل این حزب ایران نو بسازد. او هم با یک عدهای از دار و دسته بازاری و با چند نفر فرصتطلب، حزب دیگری به وجود آورد و شروع به هوچیگری کرد. ولی رضاشاه به زودی متوجه شد که این حزببازیها و دار و دستهسازیها با حکومت خودخواه و دیکتاتوری او موافقت ندارد، دستور انحلال حزب ایران نو را داد و بالنتیجه حزب تدیّن هم از بین رفت و از آن زمان یعنی از سال ۱۳۰۶ دیگر هیچگونه فعالیت حزبی علنی در دوران رضاشاه وجود نداشت.
حال برگردیم به موضوع جنگ جهانی و اشغال ایران به وسیله نیروهای انگلیس و روس. در هفتهی اول شهریور ماه سال ۱۳۲۰ بود که بنده از اتاق بالا به اتاق نشیمن آمدم و رادیو را باز کردم. به ناگهان خبری مثل صاعقه سراپای مرا به لرزه درآورد. شنیدم