سلیمان میرزا بسیار محبوب و وجیهالمله بود و به همین دلیل هم دوره پنجم با رأی بسیار زیاد به مقام نمایندگی تهران هم رسید. ولی این حزب پس از آن که رضاخان نخستوزیر شد و عدهای از آنها را وارد کابینه خود کرد و آنها همکار با دیکتاتوری او شدند، بر اثر مخالفتی که مردم ایران با دیکتاتوری داشتند، محبوبیت خود را در نظر عامهی مردم از دست داد و بعد از آن هم که رضاشاه بر امر سلطنت مستولی شد، خودش را از شر آنها فارغ کرد و سلیمان میرزا و دار و دستهاش را به کلی برکنار کرد و این حزب هم بتدریج رو به تلاشی و بیاثری رفت و از کار افتاد.
به غیر از آن، در آن زمان حزب دیگری وجود داشت به نام رادیکال، که آن را داور ساخته بود. داور مرد بسیار فعال و زیرک و هوشیار بود. هم سخنور خوبی بود و هم چیز خوب مینوشت و هم ابتکار خوبی داشت. یک عدهای در پیرامونش جمع شده بودند که او را رهبر مطلق خودشان میدانستند و فعالیتهای زیاد به سود او میکردند. اما در عامه مردم تأثیر زیادی نداشتند.
حزب دیگری که در همان زمان تشکیل شد حزب ایران جوان بود که یک عدهای از تحصیلکردههای ایرانی که از خارج برگشته بودند و یا تحصیلاتشان را در داخل مملکت انجام داده بودند و رویهمرفته افراد روشنفکر آن زمان بودند، تشکیل داده بودند که سران آنها دکتر علیاکبر سیاسی، دکتر مشرف نفیسی، علی سهیلی، محسن رئیس و امثال اینها بودند.
در آن زمان که ما در مدرسه سیاسی تحصیل میکردیم، به خاطر دارم بعد از آنکه از مدرسه خارج شدیم، تمام فارغالتحصیلان آن دوره به استثنای چند نفر دسته جمعی وارد همین حزب ایران جوان شدیم که یک حزب دموکرات، ترقیخواه اصلاحطلب و روشنفکر بود ولی در تودههای مردم تأثیری نداشت. بیشتر افرادی که در آن شرکت داشتند، افراد تحصیلکرده و کارمندان دولت و معلمین مدارس عالی و مدارس متوسطه بودند. روزنامهای هم در آن زمان به نام ایران جوان داشت که بد کار نمیکرد تا موقع زمامداری و پادشاهی رضاشاه رسید. در آن وقت مثلث معروف (نصرتالدوله فیروز- داور- تیمورتاش) به فکر تشکیل حزب تازهای افتادند به نام حزب ایران نو که اثر و عمل آنها و فکر و نظری که داشتند کم و بیش شبیه حزب رستاخیزی