زاده حشمتالدوله والاتبار بود. نوهی حشمتالدوله هم شاگرد من در مدرسه حقوق بود و خیلی به من علاقه داشت. این دکتر که وضع بد حال مرا دید، بهطور خصوصی به والاتبار میگوید که فلانکس حالش خوب نیست و این بعد از هیجده ما نزدیک ایام عید نوروز سال ۱۳۳۳ بود. والاتبار نزد شاه میرود و به شاه میگوید: «اعلیحضرت هر سال به من عیدی مرحمت میفرمودند امسال هم باید یک عیدی به بنده التفات کنید». میگوید: «عیدی شما را میدهم». گفته بود: «عیدی من یک عیدی مخصوص است». و درخواست عفو مرا میکند. شاه هم وساطت او را قبول میکند و از همان جا والاتبار فرمان شاه را به سپهبد بختیار تلفن میکند.
س- تیمور بختیار .
ج- تیمور بختیار. به او تلفن میکنند والاتبار به خانم من هم خبر میدهد اگر فلانکس خودش را فوراً معرفی بکند به شما قول میدهم که بعد از چند روز آزاد خواهد شد. این خبر مذاکرات والاتبار در مورد بنده را نمیدانم چه کسی به چه کیفیت به رئیس شهربانی آنوقت که اسمش یادم نیست، اطلاع میدهد. او هم به این فکر میافتد که من از طریق او معرفی بشوم و او واسطهی کار ما باشد. صبح همان شب که خانمم آمد و مرا از مخفیگاهم به خانهی یکی از خویشاوندان برد، رئیس شهربانی به منزل آن خانم تلفن کرد که جناب دکتر سنجابی چرا خودش را به ما معرفی نمیکند که ما وسیله آزادی ایشان باشیم، ما دیدیم که این خبر انتشار پیدا کرده است. ناچار از همانجا به والاتبار تلفن کردیم و خود او با اتومبیلش آمد به همان منزلی که من بودم و مرا همراه خود به منزلش برد. بلی یادم آمد، رئیس شهربانی سپهبد علوی بود.
س- علویکیا یا علوی مقدم؟
ج- بله. سپهبد علوی مقدم رئیس شهربانی بود. والاتبار مرا به منزل خودش برد و پیاده کرد، گفت: «شما اینجا ناهار میل کنید من به دربار خدمت اعلیحضرت میروم». او به دربار رفت و در حدود یک ساعت بعدازظهر آمد و تقریباً ساعت چهار بعدازظهر به فرماندار نظامی که تیمور بختیار بود، تلفن کرد و او سرهنگی را با یک اتومبیل به منزل والاتبار فرستاد.