البته آن هم مربوط به آن زمان بود. در زمانهای بعد، خود شمس هم به امور تجارتی و ملکی و خانهسازی و پول درآوردن پرداخت.
س- شما این موضوع ملاقات با عبدالرضا و صحبت او را به دکتر مصدق هم گفتید؟
ج- نگفتم.
س- این شایعهای که دکتر مصدق و رهبران نهضت ملی میخواستند که عبدالرضا را جای محمدرضا به سلطنت برسانند، از اینجا به اصطلاح نشأت میگیرد؟
ج- بسیار ممکن است. ولی خود او به من گفت اما من در این موضوع با مصدق صحبتی نکردم و مطلب را مسکوت گذاشتم.
س- راجع به محاکمه دکتر مصدق میفرمودید. من میخواستم از شما سؤال بکنم که آیا در تمام دوران محاکمه شما مخفی بودید؟
ج- من هیجده ماه مخفی بودم. در مدت آن اختفا بود که با کمال تأسف دکتر فاطمی گرفتار شد و آن پیشامد ناگوار برایش رخ داد. شاید این از بینظمی و بیترتیبی خویشاوندان و دوستان آن مرحوم بود که ندانستند او را به چه ترتیب مخفی نگاه بدارند. بنده هیجده ماه مخفی بودم، در این مدت هیجده ماه هیچکس با من ملاقات و ارتباطی نداشت جز یکی دو نفر از افراد خانواده من. آنها هم که ارتباط پیدا میکردند چون آنوقت بیشتر درشکه در تهران معمول بود، دو یا سه بار درشکه را در وسط راه عوض میکردند و در شب میآمدند در فاصله دوری از کوچه درشکه را نگه میداشتند و بعد پیاده پیش من میآمدند.
س- بنابراین شما در تهران مخفی بودید.
ج- من در تمام مدت در تهران مخفی بودم و یک زن مسن که پرستار بچههای ما بود، به عنوان کارگر پیش من بود که پخت و پز میکرد و یک آپارتمان کوچک دواتاقه را اجاره کرده بودیم که یک آشپزخانه کوچک هم داشت و کلید آن هم دست خودمان بود و در آن از ساختمانهای دیگر مجزا و مستقل بود. به این ترتیب، ما توانستیم آن مدت طولانی را در مخفیگاه بمانیم تا آزاد شدیم. ترتیب آزادی بنده هم به این صورت بود که من مریض شده بودم و یکی از دکترهای جوان دکتر علیقلی لقمان ادهم که طبیب خانوادگی و دوست شخصی بنده بود، در منزل دوست دیگری از من عیادت کرد. حالم را بسیار بد و ناراحت دید اتفاقاً او خواهر