بومی و سنتی درآید که یا مستعمرهاند یا نیمهمستعمره. و به نفع محیطهای «متروپل» باشد که اغلب از مراکز استعمارند.
اینهاست مشخصات عوامانه و غیرعوامانهٔ روشنفکری در ایران. البته مشخصاتی که در برخورد اول بچشم میآید. مشخصات دیگری نیز هست که به جای خود خواهد آمد. اکنون بر مبنای همینچه در نظر اول بدست آمده ببینیم که روشنفکری به صورتی دقیقتر یعنی چه؟ تا ازین راه دریابیم که پس روشنفکر کیست؟
روشنفکر در ایران کسی است که در «نظر» و«عمل» به اسم برداشت «علمی» اغلب برداشت «استعماری» دارد. یعنی از «علم» و «دموکراسی» و «آزاداندیشی» در محیطی حرف میزند که علم جدید در آن هنوز پا نگرفته – و مردم بومی (= دموس)اش را نمیشناسد تا ایشان را لایق «دموکراسی» بداند – و آزاداندیشی را هم نه در قبال حکومتها، بلکه فقط در قبال بنیادهای سنتی (مذهب – زبان – تاریخ – اخلاق – آداب) اعمال میکند. چون بکار انداختن آزاداندیشی در قبال حکومت و بنیادهای استعماری و نیمه استعماریاش دشوار است. به دلیل اینکه سانسور هست. و از همینجا برمیخیزد کسروی شدنها و بعد تکفیر روحانیت و بعد بیاثر ماندن روشنفکر در اجتماع. و این تازه در صورتی است که حبس و تبعید و ترور و تیرباران شدن در کمین روشنفکر نباشد. همچنان که در مورد میرزا آقاخان کرمانی بود یا در مورد ارانی یا در مورد خود کسروی. در چنین وضعی است که اغلب روشنفکران ایرانی در طول این هشتاد و اندی سال قرن چهاردهم هجری قمری بسر بردهاند. یعنی پیش ازین