غرضم از طرح قضیه به این صورت عوامانه – عوامانه کردن بک مسئلهٔ مهم نیست. بلکه توضیح دادن این نکته است که اگر روشنفکری با علوم جدید رابطهٔ جدی دارد – یعنی روشنفکری وقتی در یک اجتماع مطرح میشود که علوم جدید در آن اجتماع پایگاههای مستقر یافته باشد – یعنی مدارس و آزمایشگاههای جدید به صورت عضوهای زنده در تن آن اجتماع حیات فعال یافته باشد – پس چرا ما آمدیم و از روز اول در اوان دورهٔ قاجار به جای اینکه علوم جدید را وارد مدرسههای قدیم کنیم مدرسههای تازهای سوای آنها برای علوم جدید ساختیم؟ و به این طریق خط بطلان کشیدیم بر تمام مؤسسات فرهنگی سنتی؟ و تازه در مدارس جدید و از دانشگاههای جدیدمان نیز نه چندان تحقیقی یا مطالعهای یا طرح تازهای یا خدمتی به عالم علم کردیم. و اکنون در عین حال که مثلا ساختمان دانشگاه «کمبریج» انگلستان تقلید مدرسهٔ مادر شاه است در اصفهان؛ ما امثال مدرسهٔ مادر شاه را بدل به موزه کردهایم و آنوقت دانشگاه اصفهان باز کردهایم که چه بکند؟ که فقط «لیسانسیه» تحویل بدهد. و راستی کدام یک از دانشگاههای جدید ما حیات فعال علمی دارند؟ به این طریق هم سنت را خراب کردهایم و هم تجدد را. هم از دیروز ماندهایم و هم از امروز.
فوراً توضیح باید داد که موضع گرفتنهای تعصب آمیز روحانیت در آن دورهٔ قاجار یکی از علتهای این تفرقهٔ بزرگ بود. اما همهٔ علتها نبود. میشنویم که میرزا حسینخان سپهسالار به کفارهٔ ساختن دارالفنون – مسجد سپهسالار را ساخت.[۱] یا توجه کنید به این
- ↑ نقل شفاهی میکنم از حضرت فریدون آدمیت.