دوم جا میگیرد . کسی که اهل چون و چرا نیست و سر بیدرد را به دستمال نمیبندد وغم دیگری را نمیشناسد و ماست خود را میخورد و حلیم حاج ممباقر را بهم نمیزند و همهٔ کسانی که ازین قبیل مثالها دربارهشان یک تومار است.
دوم) کسی که در بند تعصب است. خواه تعصب مذهبی خواه سیاسی، اگر تعصب را نفی کنندهٔ یکی با دو تا از آن سه شرط که برشمردم بگیریم (جواز فکری – و جرأت) پس یک «متشرع» که در بند «تعبد» است نمیتواند روشنفکر باشد. و نیز یک نظامی که در بند «تعبد» نوع دیگری است که «اطاعت کورکورانه» باشد. میتوان این هر دو دسته را که به هر صورت دعوی رهبری و پیشوائی دارند و اگر هم نداشته باشند به هر صورت از مدیران اجتماعند؛ از مقولهٔ واحدی دانست که دو روی یک سکهاند . حضور این، وجود دیگری را توجیه میکند یا ایجاب میکند. و بعکس. وهر دو دسته عمرشان صرف اطاعت «امر» میشود. امر حاکمی زمینی یا آسمانی – فرق نمیکند. بهتر گفته باشم ازین دو دسته یکی به اطاعت امر حاکم آسمانی تحمل ظلمی را میکند که دسته دیگر – فرمانبران حاکم زمینی – عمله آن ظلماند. و این یعنی پشت و روی یک سکه. به هر صورت فرمانبری و فرمانبرداری از سلب کنندگان روشنفکریاند. بحث در رد اطاعت از «قانون» نیست یا در رد اطاعت از دستورهای اخلاقی و مذهبی. بحث در لزوم یاعدم لزوم «تعبد» است در حوزهٔ روشنفکری – که اختیار و مسئولیت و آزادی را برای آدمی عنوان میکند.
درین مورد بد نیست به یک نکتهٔ فرعی توجه کنیم و آن اینکه