دارند و رسته از بند احتیاجات تن، تازه دچار بند عقل شدهاند. و از بند «خویش» که رستهاند به بند «دیگران» گرفتار آمدهاند. به تعبیر دیگر روشنفکری هم از حقوق و هم از وظائف (هم مزد و هم شغل) دستهٔ مخصوصی از مردم است که «فرصت» و «اجازه» و «جرأت» ورود به «لاهوت» و «ناسوت» را دارند. یعنی فرصت و جرأت و اجازهٔ اندیشیدن درین دو مقوله را که امور آسمانها و اعتقادات و اصول (لاهوت) باشد. و امور زمین و مردمش و زندگیشان و چونی و چندیهایش (ناسوت). توجه کنید که سه شرط میگذارم: فرصت به معنی وقت فارغ – اجازه به معنی امکان و جواز و توانائی فکری – و جرأت به معنی دل داشتن و آمادگی از درون فشارنده و نترسیدن.
به این طریق شاید اکنون بتوان توضیح داد که پس چه نوع کسانی نمیتوانند به قلمرو روشنفکری درآیند:
اول) کسی که در بند تن و شکم است. چه به معنی طبقات استثمار شونده بگیریم که عمری در جستجوی لقمه نانی میدوند و تمام هم و غمشان صرف این میشود که شکم خود و فرزندان و بستگان خود را سیر کنند. چه به معنی آن دسته از مردم که مرکز عالم خلقت را اسافل اعضای خویش میدانند و گر چه فرصت و امکان اندیشه را هم دارند اما کاری با اندیشه ندارند. کارگر و زارع و پیشهور در مقولهٔ اول جا میگیرند که به جبر معیشت هرگز فرصت تفکر درلاهوت و ناسوت را نمییابند. و این خود ننگ بشریت فعلی. که معنی زندگی اکثریت عظیم افراد خود را تا آن حد کاسته که عمری بندهٔ شکم باشند یا مزدور معاش. و آدم بیغم و خوشگذران و خوشنشین و عیاش و الخ... در مقولهٔ