در هر گروه اقلیتی موجود است. افراد این اقلیت به واسطه جبر تاریخ، یا براثر نشاط حیات اجتماعی، و فعال بودن نیروی اقناع ایشان، به یکدیگر بستگی داشته و از هم پراکنده اند. در کتاب «جامعه» داستان مردی را می خوانیم که چون شهر در خطر افتاد توانائی نشان می دهد که همه چیز را از خطر برهاند و چون تندباد خطر فرو می نشیند بار دیگر به گوشۀ گمنامی می خزد. آیندگان هماره سپاسگزار این مردان برتر و این جنبانندگان و تندروان و مخترعان و کاشفان بوده اند. اینان همان کسانند که او گوست کنت در بنای پایدار فلسفۀ اصالت وضع خود ایشان را بزرگ مردان خوانده است و همیشانند که در این روزگار سازمان فرهنگ و دانش و هنر ملل متحد به بزرگداشت ایشان برخاست. اما بزرگداشت این مردان همراه شهرهای این جهانی که با اختراع تصادفی خود موجب عظمت آنها شده اند، بی اندک توجهی به شخصیت راستین ایشان از میان می رود و به گونه همان بیماری همه گیر که آن اختراع نابود کرد، ناپدید می شود. راستی آن است که این افراد شاخص جریان اضمحلال را به واسطه افزون کردن زیاده برحد تمایز و رویش شهرها و مدنیت های این جهانی تسریع کرده اند. این افراد شاخص توانسته اند تن های خود را در برابر رنج های، بیماری در امان نگاه دارند، اما با همین کار در تباهی جان پناه خود تعجیل روا داشته اند. می دانیم که در برخی دین ها، سخن از خداوندان روح بزرگ رفته است. هندوان ایشان را مهاتما و اعراب ابدال و مسیحیان قدیس خوانده اند، اما این نامگذاری مربوط به دوران پس از مرگ این خداوندان روح بزرگ است که در زمان حیات، همان در گمنامی بسر می برند. پس اگر شهرت پس از مرگ باعث نامبرداری ایشان شود نه به سبب زندگی پس از مرگ است، که هنوز هم پیروان آئین زندگی جان جدا از تن، و پرستندگان همه چیز به صورت خدا با یقین کامل، آن را به اثبات نرسانده اند، بل که به خاطر خصیصه تعویذ است، یا به عبارت دیگر اینگونه کسان خاص زمان بخصوص حیات خود نیستند بل که به صورت جزوی از يك رشته ناگسسته در می آیند و با آن مهر بی کرانه که به جهان می ورزند گواه راستین کارگر بودن راه و روش های روحانی در بهبود اوضاع فاسد اجتماعی و سیاسی می شوند.
اما چگونه می توان این ادعا را ثابت کرد؟ چگونه می توان ثابت کرد که هر نخبۀ حقیقی، نوع بشر گونه ای تعویذ است؟ تاریخ نویسان بطور کلی محلی به این