اما هنوز بزرگترین سهم رفاه را همین ها دارند و ناچار بزرگترین دین ملت به گردن ایشان است. تنها يك دشتی- که تازه از روحانیت برخاسته- و اهل آن خانه نیست آنهم به چه صورتی طرحی از زنان ایشان را رسم می کند. و حجازی که خود از یشان است حتی دم از اشرافیت نمی زند و سراپا بدل شده است به زبان حال طبقات متوسط و آخوند و اداری جماعت. و هدایت که یکسره به ایشان پشت کرده است و دیدیم چرا- و بدل شده است به نوعی نویسنده پیشقراول و زبان حال گل ببو- و داش آکل- و حاجی آقا. اینطوری است که روشنفکر از اشرافیت برخاسته ناله اش سرد است. هیچ مدرسه ای[۱]، هیچ موزه ای، هیچ تآتری، هیچ مطبوعه ای، هیچ بورس تحصیلی و هیچ تالار نمایشگاهی درین چهل پنجاه سال اخیر به خرج ایشان دایر نشد. و گرچه گاهی مشیرالدوله پیر نیایی است و يك دوره تاریخ - یا فرهاد میرزایی با دوسه کتاب- و امین الدوله ای با در همین حدود آثار- یا عبدالله مستوفى ويك بيوگرافی و ازین قبیل ... اما کفاف کی دهد این باده ها به مستی شان!؟ اما مراجعه کنید به اخلاف اشرافیت که
- ↑ با یکی دو استثناء مثل دارالفنون یا مدرسۀ تربیت و کتابخانه اش در تبریز و ازین قبیل، آن هم نه چندان به قصد قربتی، بلکه به قصد دور ماندن از فقر و جنجال و ازدحام محیط. ملاحظه کنید: «کودکی چهار ساله بودم که در سال ۱۳۱۶ قمری در صدارت مرحوم میرزا علی خان امین الدوله نهضت مهمی در فرهنگ ایران پیش آمد ... انجمنی به نام انجمن معارف تأسیس شد و هر يك از اعضای برجسته آن بعهده گرفتند که مدرسه ای به همان روش اروپایی در تهران تأسیس کنند . . . در آن زمان کسانی که می خواستند فرزندانشان در شهرهای آرام و منزه درس بخوانند مدارس سویس را ترجیح می دادند و برادرم شهر نوشاتل را در سویس... ترجیح داد ...» نقل شد از ص ۴۷۹ مجله «راهنمای کتاب» دیماه ۱۳۴۵، از سر گذشت سعید نفیسی به قلم خودش ...