پرداخت و همگی در این باره همعقیده بودند که باید از خاک روم و سرزمینهایی که بسته آن است پرهیز جست.
درباره شهرهای بیگانه هم خود او کشور پارثیان (ایران) را شایسته میدید که پناه به او داده و با سپاه و دیگر دربایستها بار دیگر آماده جنگش گردانند و به روم بازفرستند.
کسان دیگری آفریقا را نام میبردند که به نزد پادشاه یوبا[۱] بروند. لیکن ثئوفانیس لسبی میگفت:
این خود دیوانگی است که ما مصر را که از دریا سه روز بیشتر راه نداریم از دست دهیم و از بطلمیوس که هنوز جوانی نورس است و از جهت دوستی که پدرش با پومپیوس داشته و نوازشها از او مییافته و خود را سخت وامدار پومپیوس میشناسد بهرهجویی نکنیم، بلکه روی به سوی پارثیان بیاوریم که خیانتکارترین مردمان جهان میباشند.[۲]
این خود شایسته نیست که پومپیوس برای کنارهگیری از کسی که زیردستی او زیردستی بر دیگران را در بردارد پناه به ارشک ببرد و اختیار خود را به دست او بسپارد و بالاتر از همه زن جوان خود را که از خاندان اسکیپیو میباشد به میان مردم بیفرهنگی بیاندازد که تنها به دستیاری زور و ستیزه فرمانروایی میکنند و بزرگی را جز در توانایی نشناخته از هیچ کار ناپسند و رفتار ناروا پرهیز نمیکنند. این زن نزد پارثیان اگرچه هیچگونه پردهدری در کار نخواهد بود مایه بیآبروگری است. از این سخنپردازی ثئوفانیس پومپیوس راه کشتی را که به سوی رود فرات متوجه بود برگردانید. شاید یک ارادۀ غیبی او را از رفتن بدان سوی بازداشت.
بههرحال قرار بر آن شد که پومپیوس روانۀ مصر گردد. از جزیره قبرس با کورنیلیا در یک کشتی جنگی نشستند. دیگران برخی در کشتی بازرگانی جا گرفته روانه شدند و دریا را بیگزند و بیم به پایان رسانیدند و چون شنیدند که پادشاه بطلمیوس در شهر پلوسیوم[۳]لشکرگاه گرفته و با خواهر خویش گرفتار جنگ میباشد پومپیوس آهنگ آن سوی کرد و فرستادهای را از پیش فرستاد که نزد بطلمیوس رفته او را از رسیدن پومپیوس آگاه بگرداند و دستور درآمدن بخواهد.