همانجا دستههای انبوهی از مردم آهنگ نزد او کردند و هر کسی میکوشید که پیشتر از همه خود را نزد وی برساند. از جمله دویست تن عضو سناتوس در آنجا بودند که از جمله ایشان پومپیوس و کراسوس بود. در یک زمان در جلو در او چندان ریسمانها دیده میشد که شماره آنها کمتر از یکصد و بیست نبود و اینها از آن کونسولان و برائتوران بود که در آنجا گرد آمده بودند. همه اینانی را که به دیدن او آمده بودند کیسه پر از پول و دل پر از امید بازگردانید ولی با کراسوس و پومپیوس به یک رشته گفتگوهایی آغاز کرد درباره اینکه با هم دست یکی کنند و خودشان را برای کونسولی سال آینده نامزد گردانند تا قیصر نیز به نوبت خود دستههایی را از سپاهیان برای رأی دادن بفرستد.
سپس چون به کنسولی برگزیده شدند هر یکی بیدرنگ در این راه بکوشند که ولایتهایی برای فرمانروایی خود در دست گیرند و اختیار لگیونهایی را داشته باشند. و قیصر همان اختیار و سمتی را که دارد همچنان تا پنج سال دیگر داشته باشد. و چون خبر این قرارداد ایشان پراکنده گردید در روم همه سرشناسان تکانی خوردند و در یک انجمنی بنام مارکیلینوس[۱] آشکار در پیش مردم از هر دوی ایشان پرسید که آیا میخواهند برای کونسولی برگزیده شوند یا نه؟
و چون مردم پافشاری داشتند که پاسخ این پرسش داده شود نخست پومپیوس زبان به سخن باز کرده چنین گفت:
شاید خواهم خواست و شاید نخواهم خواست.
کراسوس که نرمتر از او بود چنین پاسخ داد:
من اندیشیده آنچه را که به سود جمهوری بیابم خواهم کرد.
ولی مارکیلینوس در حمله به پومپیوس پافشاری داشت و این بود پومپیوس برآشفته گفت:
من او را از لالی بیرون آورده ناطقی گردانیدم و از گرسنگی رها کرده به سیری رسانیدم و این است که این هنگام خودداری نمیتواند.
بیشتر نامزدان از کوشش درباره برگزیده شدن به کونسولگری دست کشیدند. کاتو تنها یکتن لوکیوس[۲] دومیتیوس را بر آن واداشت که سستی ننماید. چه میگفت:
این کوشش اکنون نه در راه کونسولگری بلکه در راه آزادی است که خودکامان به کندن ریشه آن میکوشند.