خود انداخته راه پیمایند و خود او راه خشکی را پیش گرفته به سرزمین اورتیس[۱] درآمد. در آنجا بود که از جهت خوراک به سختی افتادند چندانکه بسیاری از کسان او از گرسنگی بمردند و از یکصد و بیست هزار پیاده و پانزده هزار سواره که همراه برده بود به سختی توانست یکچهارم آنان را از این سفر هند بازپس بیاورد. بازماند آن از ناخوشیها و از گرمای جانسوز و بالاتر از همه از گرسنگی نابود شدند. زیرا راه آنها از سرزمین بیآب و خشکی بود که مردم آنجا جز اندکی گوسفند نداشتند و گوشت آنها نیز بدبو و ناگوار بود و از این جهت ناچار بودند که با گوشت ماهی زندگی نمایند.
پس از شش روز راهپیمایی به گیدروسیا[۲] رسیدند و در آنجا خوردنی و همه چیز بسیار فراوان بود. زیرا پادشاهان همسایه و حکمرانان شهرهای نزدیک آمدن او را شنیده هنوز پیش از رسیدن آماده کرده بودند چون سپاهیان اندکی در آنجا بیاسودند راه کارمانیا[۳] را پیش گرفتند و در سراسر راه جشن و سور برپاداشتند. زیرا برای خود الکساندر و همرهان او تخته فرشی بلند تهیه نمودند که هشت اسب آن را به آهستگی میکشید و آنان بیپرده بر روی آن نشسته شب و روز به بادهگساری و خوشگذرانی میپرداختند. پشت سر آن گردونههای بیشماری بود که برخی را با پارچههای ارغوانی پوشیده و بر روی برخی سایهبان از شاخهای درخت درست کرده بودند که زود عوض کرده نمیگزاردند بخشکد و در آنها بازمانده دوستان و سرکردگان او نشسته و بساکهای گل بر سر خود سرگرم بادهگساری بودند. دیگر در اینجا خود و سپر و زره هرگز دیده نمیشد. سپاهیان همه در دست خود جامها و فنجانهای را داشتند که در خمها و قدحهای بزرگ فروبرده پر میساختند و به نام تندرستی یکدیگر میخوردند.
از سراسر راه آواز سرنا و نی بلند بود که میزدند و میکوبیدند و زنان میرقصیدند بدانسان که در جشنهای باخوس[۴] دیده میشد.
الکساندر چون بدینسان به کوشک گیدروسیا رسیده در آنجا نشیمن گرفت کشتیبان وی نیارخوس نزد او آمده و با داستان سفر خود الکساندر را چندان به هیجان آورد که خواست