پاسبانی ایستاده بودند همه شکست خورده به سوی پشتسر فشار میآوردند و بااینحال راه برای راندن گردونه یا بازگردانیدن آن نیست گذشته از آنکه لاشههای مردگان که بر گرداگرد او افتاده و پشتهها برآورده بودند چندان انبوه بودند که اسبها را از پیش رفتن مانع میشد و گردونه را راهی برای تکان خوردن نبود از این جهت بهتر آن دید که دست از گردونه و ابزارهای جنگی خود بردارد و چنانکه نوشتهاند به یک مادیانی که از کرهاش جدا کرده بودند نشسته روی به گریختن نهاد. با این همه به آسانی نمیتوانست جان به در برد، اگر این نبود که پارمنیو کسانی را از دنبال الکساندر روانه ساخته و به او پیغام داد که چون دستههایی از سپاهیان ایران هنوز در برابر او سخت ایستادگی مینمایند او هم بازپس گشته یاوری کند.
درباره پارمنیو این بدگمانی هست که در این جنگ جانسپاری ننموده چنانکه میبایست نمیکوشید و این یا به جهت سالخوردگی او بوده که پیری دلیری و توانایی را از دست او گرفته بوده و یا چنانکه کالیستینس میگوید:
او در نهان الکساندر را دوست نداشته به پیشرفتها و فیروزیهای او رشک میبرده است.
الکساندر با آنکه از این بازخواندن که فیروزیهای او را ناانجام میگذاشت بددل بود به بهانه اینکه روز دیر شده دیگر نباید دنبال دشمن شتافت فرمان بازگشت داده به سوی پارمنیو روانه گردید ولی هنوز در نیمه راه بود که شنید همگی دشمنان از جا کنده شدهاند و دیگر کسی بازنمانده.
این جنگ که بدینسان پایان یافت، خود پایان یافتن پادشاهی هخامنشیان بود. الکساندر که از این پس پادشاه آسیا شمرده میشد سپاسها بر خدایان گزارده قربانیهای بزرگ نمود و به دوستان و پیروان خود بخششهای به سزا کرده پول و دیه یا حکمرانی شهرها دریغ نداشت. و چون بسیار خواهان این بود که یونانیان را به سوی خود بکشد نامهای به ایشان نوشت که دیگر ستمکاری پایان پذیرفته و ایشان از این پس آزادند و با قانونهای خودشان زندگی خواهند کرد. به پلاتاییان[۱] که نیاکان ایشان در زمان جنگ یونانیان با ایرانیان رضایت داده بودند که سرزمین ایشان جایگاه کارزار باشد بیش از همه مهربانی نموده و به ایشان نوشت که شهر خودشان را بار دیگر آباد گردانند.
- ↑ Plataea کورهای در یونان