ولی هرگاه شما دوستی با یونانیان را بر بندگی پادشاه ایران برگزینید آن زمان همه این سپاهیان و همگی آن کشتیها در اختیار شما خواهد بود که به دستیاری آنها کشور خود را نگهداری و آزادی خود را که اگر آن نباشد چیزی در زندگانی در خور دوست داشتن نیست نگهداری.
فارنابازوس مقصود او را دریافته چنین پاسخ داد:
اگر پادشاه ایران دیگری را به جای من فرستاد من از آن زمان بیشک نزد شما خواهم آمد، ولی تا او به من اعتماد مینماید و حکمرانی به دست من میسپارد. من نیز جز وفاداری نخواهم نمود و هرگز کوششی را در راه پیشرفت کارهای او فرو نخواهم گذاشت.
این پاسخ او را آگیسیلاوس سخت پسندیده دست او را فشرد و چون او برفت چنین گفت:
چقدر آرزومندم که چنین مرد دلیری دوست من بود نه دشمنم.
فارنابازوس که رفته بود ولی پسر وی هنوز در آنجا ایستاده، پس به سوی اگیسیلاوس دویده با لبخند چنین گفت:
آگیسیلاوس من میخواهم شما میهمان من باشید.
این گفته زوبینی را که در دست خود داشت به او پیشکش کرد.
آگیسیلاوس از آن ادب و از چهره نجیبانه آن پسر سخت متأثر گردیده چشم به پیرامون خود انداخت که آیا چیزی که شایسته پاداش دادن به او میباشد میبینید و چون چشمش به اسب ادایوس[۱] نیز افتاد که زین و برگ زیبایی دارد آن را برگرفته و به پاداش به آن جوان پاکنهاد داد.
ولی مهر او به آن جوان در این اندازه هم نایستاد و همیشه او را در یاد خود داشت تا هنگامی که برادرانش او را از کشور خویش بیرون راندند و او به نام بیرون راندگی در پلوپونیسوس میزیست و آگیسیلاوس همهگونه نگهداری از او نمینمود و هیچگونه نوازش از او دریغ نمیساخت.
از جمله او هواخواه جوانی از اسپارتیان بود که پهلوان شمرده میشد.
چون هنگام بازیهای اولمپیاد رسید این جوان را از جهت بزرگی جثه و فزونی نیرو که از دیدار او پدیدار بود به فهرست نمیپذیرفتند.
- ↑ Idaeus