این برگ همسنجی شدهاست.
بیزدان بخواهم همی جان شاه | که جاوید باد این سزاوار گاه | |||||
بدو گفت شاه ای خردمند مرد | چرا دیو چشم ترا خیره کرد | |||||
برو همچنان بازگردان شتر | مبادا کزو سیم خواهیم و در | |||||
چو بازارگان بچه گردد دبیر | هنرمند و با دانش و یاد گیر | |||||
چو فرزند ما برنشیند بتخت | دبیری ببایدش پیروزبخت | |||||
هنر یابد از مرد موزهفروش | سپارد بدو چشم بینا و گوش | |||||
بدست خردمند مردنژاد | نماند جز از حسرت و سرد باد | |||||
بما بر پس مرگ نفرین بود | چه آیین این روزگار این بود | |||||
نخواهیم روزی بدان گنج داد | درم زو مخواه و مکن رنج یاد | |||||
هم اکنون شتر بازگردان ز راه | درم خواه و از موزهدوزان مخواه | |||||
فرستاده برگشت و شد با درم | دل کفشگر زان درم پر ز غم |
این حکایت اهتمام پادشاه را در حفظ حدود طبقات نشان میدهد و کفشگر در اغلب روایات عهد ساسانی نمونه طبقه دانیه است، که هرجا مثالی آوردهاند، از کفشگر سخن راندهاند.
بطور کلی بالا رفتن از طبقه بطبقه دیگر مجاز نبود، ولی گناهی استثناء واقع میشد و آن وقتی بود، که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاصی نشان میداد. در این صورت بنا بر نامه تنسر «آن را بر شهنشاه عرض کنند بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات تا اگر مستحق دانند بغیر طایفه الحاق فرمایند»[۱]. اگر آن شخص در پارسایی آزموده بود، او را وارد طبقه روحانیان میکردند و اگر قوت و شجاعت داشت، او را در طبقه جنگیان داخل مینمودند و اگر در عقل و قوه حافظه ممتاز بود، در طبقه دبیران، در هر صورت قبل از رفتن بطبقه اعلی بایستی تعلیمات کافی و استواری بیابد[۲]. بنابراین رفتن یکی از عامه به طبقه اشراف بکلی