و دیدیم ناگزیر باید به جنگ پرداخت، بعضی از همراهان ما از روی بیاحتیاطی چندان پیش رفتند، که کشته شدند، سپس دو لشکر بهم نزدیک شدند.»
«... در این گیرودار نیم ساعت گذشت. آنگاه مؤخرة الجیش، که بر فراز تپه قرار داشت، خبر داد که قوای جدیدی از سواران زرهپوش از عقب سر ما نمایانند و بسرعت نزدیک میشوند. چون همیشه در چنین مواقع خطرناک کسی نمیداند از کدام طرف باید برود، تمام جمعیت ازدحام کردند. بدین جهت متفرق شدیم و هرکس براهی رفت، که تصور میکرد از آن راه آسانتر میتواند از خطر برهد. اما در حالی که هر کدام سعی میکردیم از خطر فوری نجات یابیم، نمیتوانستیم از زدوخورد با پیشقراولان دشمن احتراز بجوییم. در این موقع چون دیگر کسی امید نجات نداشت، با تمام قوا به مدافعه پرداختیم. ما را تا پرتگاههای کنار دجله عقب راندند. در آنجا چند نفر به رودخانه افتادند و اسلحهشان بدست و پای آنها پیچید، در جاهای کمعمق رودخانه ماندند. بعضی دیگر در گردابهای عمیق آب فرورفتند و غرق شدند. برخی با دشمن به جنگ پرداختند و هرکس بطریقی در صدد دفاع برآمد و دستۀ از دیدن جماعت انبوه لشگریان خصم متوحش شده، سعی کردند به نزدیکترین معابر کوه توروس [۱]برسند.»
«... من از رفقای خویش جدا مانده، فکر میکردم که چه تصمیمی بگیرم. از قضا ورنین [۲]رئیس مستحفظین پیشم آمد، درحالیکه تیری بران او رفته بود. من بر حسب اصرار ورنین سعی کردم او را با خود ببرم، لکن ایرانیان مرا از همه جهت احاطه کرده بودند. پس خواستم با کمال عجله بسوی شهر (یعنی آمیدا) فرار کنم. این شهر در بلندی واقع بود، یعنی آن سمتی که بما حمله کرده بودند و فقط راه بسیار باریکی داشت. اتفاقا در وسط این راه باریک و در کمر کوه آسیایی ساخته بودند، که راه فرعی را مسدود کرده و بیشتر موجب تنگی جاده شده بود.