همان کند بلکه در طبیعت خویش و محیط خود تصرف مینماید و با همجنسان محتاج بمعاشرت است از اینرو باید برای زندگانی دستوری داشته باشد که بمقتضای حوائج و موافق منافع و مصالح خویش رفتار کند و نیز انسان طبعاً کنجکاو است و هرچه را میبیند و درک میکند میخواهد حقیقت و علت آنرا دریابد بنابراین برای معرفت بحقایق اصول و مبانی لازم دارد آن دستور زندگانی و این اصول و مبانی را در مشرق زمین ادیان بمردم دادهاند یا آنها بصورت دین درآمدهاند امّا در یونان هیچیک از این دو امر از ناحیهٔ دین بمردم نرسیده است دستور زندگانی بوسیلهٔ قوانین و نظاماتی که فرداً یا جمعاً مقرر میشده است میان مردم برقرار شده و اصول و مبانی معرفت بوسیلهٔ حکما بدست آمده است و این تفاوت بزرگی است که آثار و نتایج آن هنوز در اروپا محسوس است چه تمدن اروپائیان اساساً از از یونان گرفته شده و با آنکه هزار و پانصد سال است که بدین مسیح درآمدهاند جدائی دین و دنیا در نزد آنها تا یک اندازه باقیمانده است و مشرقزمینیهاهم تأثیر قدیمی توأم بودن دین و دنیا را از دست ندادهاند.
اصول و مبانی که یونانیان در امور زندگانی و در معرفت و حقایق بدست آوردهاند آیا خود ابتکار کردهاند یا از دیگری گرفتهاند؟ این مسئله ایست که کشف حقیقت آن دشوار است و سلیقهٔ محققین هم در این باب مختلف میباشد. آنچه میتوانیم بگوئیم اینست که اساس تمدن همان دستورها و اصول و مبانی است که در مشرق زمین گذاشته شده و یقیناً یونانیها در سیر و انتقال از وحشیگری بتمدن از مشرق زمین تأثر یافته و استفاده و اقتباس کردهاند و حتی متأخرین از یونانیان قدیم خود معتقد بودهاند باینکه حکمت و معرفت از مشرق زمین بیونان رفته است و از بسیاری از دانشمندان خویش حکایت میکردند که بمصر و آسیا مسافرت کرده و سیر آفاق و انفس