مکالمهٔ اقریطون
مکالمهٔ سقراط با اقریطون در زندان
سقراط – چرا چنین زود آمدی ای اقریطون مگر سحرگاه نیست؟
اقریطون – آری.
سقراط – چه هنگام است؟
اقریطون – بامداد تازه دمیده.
سقراط – چه شد که زندانبان ترا از ورود باز نداشت؟
اقریطون – از زمانی که اینجا رفت و آمد میکنم با هم آشنا شدهایم و رهین منت من نیز هست.
سقراط – تازه رسیدهای یا دیرگاهی است اینجا هستی؟
اقریطون – دیر زمانی است.
سقراط – پس چرا نزدیک من خاموش نشسته بودی و مرا بیدار نمیکردی؟
اقریطون – چون قیاس میکنم که اگر بجای تو بودم بیداری را در این حال رنج میپنداشتم و دیری است که در شگفتم که تو چگونه آسوده میخوابی عمداً از بیدار کردن تو دست باز داشتم تا این یکدم آسایش را از تو ضایع نکرده باشم. راستی ای سقراط از زمانیکه ترا شناختهام همیشه از خلق و خو و آرامی خاطر تو در شگفت بودهام اما در مصیبت کنونی که تو آنرا بآسودگی تحمل میکنی و بر آن صبر مینمائی ازهمه وقت بیشتر عجب دارم.
سقراط – ای اقریطون در این سالخوردگی من ترس از مرگ معقول نیست.