برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۱۷۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

پیرزن و جوجه طلایی‌اش

پیرزنی بود که در دار دنیا کسی را نداشت غیر از جوجه‌ی طلایی‌اش. این جوجه را هم یک شب توی خواب پیدا کرده بود. پیرزن روشور درس می کرد و می برد سر حمامها می فروخت. جوجه طلایی هم در آلونک پیرزن و توی حیاط کوچکش دنبال مورچه ها و عنکبوت‌ها می گشت. از دولت سر جوجه طلایی هیچ مورچه‌ای جرئت نداشت قدم به خانه‌ی پیرزن بگذارد. حتی مورچه سواره‌های چابک و درشت. جوجه طلایی مورچه‌ها را خوب و بد نمی‌کرد. هم جورشان را نک می زد می خورد. از پس گربه‌های فضول هم برمی‌آمد که همه جا سر می‌کشند و به خاطر یک تکه گوشت همه چیز را به هم می‌زنند.

حیاط پیرزن درخت گردوی پرشاخ و برگی هم داشت. فصل گردو که می‌رسید، کیف جوجه طلایی کوک می شد. باد می‌زد گردوها می‌افتاد، جوجه می‌شکست و می‌خورد.

عنکبوتی هم از تنهایی و پیری پیرزن استفاده کرده توی رف، پشت