این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۳۲ □ قصههای بهرنگ
میخواند. بعد دفه را زمین گذاشت و کارد را برداشت. همراه ضربههای کارد آواز میخواند و خوشحالی میکرد. چند لحظه بعد بچههای دیگر هم با او دم گرفتند و فضای نیمهتاریک و گرد گرفتهی کارخانه پر شد از آواز بچههای قالیباف:
رفتم نبات بخرم
تو استکان بیندازم
در جیبم ده شاهی هم نداشتم
پس شروع به اداواطوار کردم
✵
دکاندار سنگ یک چارکی را برش داشت
و زد سرم را شکافت
خون سرم بند نمیآمد
پس برادرم را صدا زدم[۱]
- ✵ بازگشت زن بابا
عصر که یاشار به خانه برگشت، ننهاش گفت که زن بابا با برادرش برگشته. یاشار رنگش پرید و برای اینکه ننهاش چیزی نفهمد دوید رفت به کوچه. آن شب نتوانست اولدوز را ببیند. شب پشتبام خوابید. ننهاش میخوابید در اتاق پیش شوهرش که مریض افتاده بود. نصف شب
- ↑
اصل شعر ترکی و این است:
گئتدیم نابات آلماغا
ایستکانا سالماغا
جیبیمده اون شاهیم یوخ
باشلادیم قیر جانماغا
✵
قاپدی چرهک داشینی
یاردی منیم باشیمی
باشیمین قانی دورمور
سسلهدیم قارداشیمی