چهل درصد امریکاست و اقمارش؛ چهل درصد انگلیس است و من تبع، و مابقی فرانسهای یا هلندی و امثالهم. ما در مقابل این نفتی که آنها میبرند باید ماشین وارد کنیم و به دنبال ماشین، متخصّص و به دنبال متخصّص ماشین؛ متخصّص در لهجهشناسی و ادب و نقّاشی و مزقان! این است که «موریسون نودسون» هر چه میخواهد از امریکا وارد میکند، از بولدوزر تا سیم و پیچ و مهره، و «آجیب مینراریا» از ایتالیا و «جان مولم» جادّهساز از انگلیس و «آنتروپوز» از فرانسه؛ و جالبتر معاملههای زیرجُلی است که در این میان میشود. «جان مولم» افتضاح بالا آورده و بساطش را جمع کرده و رفته ولی وِل کُن که نیست و همینجور مشغول است؛ و کجا؟ در مجلّهی «تایم» و برای رییس سازمان برنامهای که پای او را به این ولایت باز کرد، همینجور تبلیغات میکند.[۱] و رییس این جان مولم در تهران که بود؟ حضرت «پیتر اوری» مستشرق انگلیسی و فارسیدان و یک آدم بسیار دلربا و دوست داشتنی و معلّم السنهی شرقیه(!) در دانشگاه «کمبریج» و «میشیگان»! در «کمبریج» رفتم دیدنش؛ زمستان ۱۹۴۱. خواسته بود ببیندم؛ و علیا مخدّرهی مهماندار، دیدارش را گذاشته بود جزو برنامه. یک نسخه از چاپ اوّل همین دفتر را زدم زیر بغلم و رفتم سراغش، که بفرما؛ و حرف و سخن و پذیرایی و ضمن دیگر مطالب، بِهش گفتم: میدانی حضرت! «ادوارد براون» که «ادوارد براون» شد، در
- ↑ مراجعه کنید به مجلّهی تایم Time امریکا، شماره ۲۸ فوریه ۱۹۶۴. صفحه ۲۰، ستون آخر، دربارهی حضرت ابتهاج.