برگه:FarhangeNafisi.pdf/۳۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۲۵–

و تابان و روشن و درخشان. و گل‌گون. وا.

برگ مورد.

آزرم

( āzarm ) ا. پ. حيا و شرم.

و رحم و مردمى و انصاف. و شفقت و محبت.

و تعظيم و حرمت و ادب. و سلوك. و منزلت و جاه و جلال. و عدالت. و راحت و سلامت.

و تبديل دين اسلام. و سهو و خطا و جرم و گناه.

و بزرگى و دولت. و موافقت. و حفاظت و نگاهبانى. و آسيب و آفت. و خشم. و زحمت و رنج. و خوارى و زارى. و توانائى و قدرت و زور. ص. واضح و آشكارا. و ا خ. نام دختر خسرو پرويز.

آزرماه

( āzar-māh ) ا. پ. ماه ششم از ماههاى رومى.

آزرم‌جوى

( āzarm-juy ) ص. پ.

جوياى جاه و جلال و بزرگى. و جوياى صلح.

آزرم‌دخت

( āzarm-doxt ) ا خ. پ.

مر. آزرميدخت.

آزرم‌سار

( āzarm-sār ) ص. پ.

داراى رحم و مروت.

آزرم‌گاه

( āzarm-ghāh ) ا. پ. جاى آسايش و فراغت.

آزرميدخت

( āzarmi-doxt ) ا خ. پ.

- مخفف آزرمين‌دخت - دختر خسرو پرويز از پادشاه‌هان ساسانى كه چهار ماه پادشاهى كرد.

از زنان خوشگل و عاقل بوده و در زمان پادشاهى خود كسيرا در كار ملك شريك نكرد و دخالت نداد. و حكايت فرخ‌زاد با او مشهور است. و در آخر بدست رستم پسر فرخ‌زاد كشته شد.

آزرميدن

( āzarmidan ) ف م. پ.

تعظيم و تكريم كردن. و لطف و عنايت كردن.

و مهربانى نمودن.

آزرمين

( āzarmin ) ص. پ. كسى كه داراى شرم و حيا و بزرگى و غيرت بود.

آزرنگ

( āzrang ) ا. پ. رنج و محنت سخت. و غم. و هلاكت. و خيار سبز.

آزروان

( āzar-vān ) ا خ. ب. فرشتۀ رب النوع درخت سرو.

آزغ

( āzoq ) ا. ع. لغزش. و ليف خرما.

و شاخ زيادتى كه از درخت تاك و خرمابن و جز آن برند.

آزفة

( āzefat ) ا. ع. وقت كوچ و قيامت قوله تعالى أَزِفَتِ اَلْآزِفَةُ‌: نزديك رسيد قيامت.

آزفنداك

( āzfandāk ) ا. پ. مر.

آژفنداك.

آزقه

( āzoqe ) ا. پ. قوت قليل. و بخصوص قوت قليل و زادى كه در سفر بهمراه برميدارند.

آزم

( āzem ) ا. ع. دندان نيش. ج: ازم.

( ozzam ). و ص. آنكه لبها را فراهم دارد.

آزما

( āzmā ) ص. پ. امتحان‌كننده.

و قابل و عاقل. و آموزگار و آموزنده.

آزمان

( āzmān ) ا. پ. پشيمانى و ندامت.

و حسرت و تأسف. و توبه. و غم و اندوه. و آزمان خوردن ف ل. غم و اندوه خوردن.

و توبه كردن. و پشيمان شدن و ندامت داشتن.

آزمانى

( āzmāni ) ا. پ. تجربه و آزمايش و امتحان. و دليل و برهان.

آزمانيدن

( āzmānidan ) ف م. پ.

امتحان كردن و آزمايش كردن.

آزماى

( āzmāy ) ص. مر. آزما.

آزمايش

( āzmāyec ) م ح. آزمودن. و. ا.

تجربه و امتحان.

آزمائى

( āzmāi ) ا. پ. تفتيش و تجربه و امتحان.

آزمة

( āzemat ) ا. ع. دندان نيش ج:

اوازم.

آزمرده

( āzamorde ) ص. پ. طمعكار و طامع. و غافل. و چپ.

آزمند

( āz-mand ) ص. پ. حريص و خداوند آز و حرص.

آزمندى

( āzmandi ) ا. پ. آز و حرص و طمع.

آزمودگان

( āzmudegān ) پ. ج آزموده.

آزمودگى

( āzmudegi ) ا. پ. تجربه و امتحان.

آزمودن

( āzmudan ) ف ل. پ. خود را امتحان نمودن. و ف م. تجربه كردن.

آزموده

( āzmude ) ص. پ. امتحان شده و تجربه شده. و شخص مجرب. ج:

آزمودگان.

آزمودها

( āzmude-hā ) پ. ج آزموده. و مردمان مجرب.

آزمون

( āzmun ) ا. پ. امتحان. و دليل و برهان و حجت.

آزن

( āzan ) ا. پ. مرفق و آرنج.

آزناك

( āz-nāk ) ص. پ. صاحب آز و حرص. و راغب.

آزناكى

( āz-nāki ) ا. پ. طمع و حرص.

و رغبت و شهوت.

آزنج ( āzanj ) و ( āzonj ) و آزنچ

( āzonc? ) ا. پ. تاريكى چشم از اثر چرك پلكها و قى كردن آنها.

آزنخ

( āzanx ) ا. پ. شعله. و پارچۀ باريك و درازى كه بچيزى آويزان مى‌كنند.

آزندانيدن

( āzandānidan ) و

آزندن

( āzandan ) مر. آژندانيدن و آژندن.

آزنك‌ناك

( āzank-nāk ) ص. پ.

چين‌دار.

آزنه

( āzane ) ص. پ. مرتب شده به ترتيب درست.

آزو

( āzu ) - ا. پ. - مأخوذ از تركى -