و تابان و روشن و درخشان. و گلگون. وا.
برگ مورد.
آزرم
( āzarm ) ا. پ. حيا و شرم.
و رحم و مردمى و انصاف. و شفقت و محبت.
و تعظيم و حرمت و ادب. و سلوك. و منزلت و جاه و جلال. و عدالت. و راحت و سلامت.
و تبديل دين اسلام. و سهو و خطا و جرم و گناه.
و بزرگى و دولت. و موافقت. و حفاظت و نگاهبانى. و آسيب و آفت. و خشم. و زحمت و رنج. و خوارى و زارى. و توانائى و قدرت و زور. ص. واضح و آشكارا. و ا خ. نام دختر خسرو پرويز.
آزرماه
( āzar-māh ) ا. پ. ماه ششم از ماههاى رومى.
آزرمجوى
( āzarm-juy ) ص. پ.
جوياى جاه و جلال و بزرگى. و جوياى صلح.
آزرمدخت
( āzarm-doxt ) ا خ. پ.
مر. آزرميدخت.
آزرمسار
( āzarm-sār ) ص. پ.
داراى رحم و مروت.
آزرمگاه
( āzarm-ghāh ) ا. پ. جاى آسايش و فراغت.
آزرميدخت
( āzarmi-doxt ) ا خ. پ.
- مخفف آزرميندخت - دختر خسرو پرويز از پادشاههان ساسانى كه چهار ماه پادشاهى كرد.
از زنان خوشگل و عاقل بوده و در زمان پادشاهى خود كسيرا در كار ملك شريك نكرد و دخالت نداد. و حكايت فرخزاد با او مشهور است. و در آخر بدست رستم پسر فرخزاد كشته شد.
آزرميدن
( āzarmidan ) ف م. پ.
تعظيم و تكريم كردن. و لطف و عنايت كردن.
و مهربانى نمودن.
آزرمين
( āzarmin ) ص. پ. كسى كه داراى شرم و حيا و بزرگى و غيرت بود.
آزرنگ
( āzrang ) ا. پ. رنج و محنت سخت. و غم. و هلاكت. و خيار سبز.
آزروان
( āzar-vān ) ا خ. ب. فرشتۀ رب النوع درخت سرو.
آزغ
( āzoq ) ا. ع. لغزش. و ليف خرما.
و شاخ زيادتى كه از درخت تاك و خرمابن و جز آن برند.
آزفة
( āzefat ) ا. ع. وقت كوچ و قيامت قوله تعالى أَزِفَتِ اَلْآزِفَةُ: نزديك رسيد قيامت.
آزفنداك
( āzfandāk ) ا. پ. مر.
آژفنداك.
آزقه
( āzoqe ) ا. پ. قوت قليل. و بخصوص قوت قليل و زادى كه در سفر بهمراه برميدارند.
آزم
( āzem ) ا. ع. دندان نيش. ج: ازم.
( ozzam ). و ص. آنكه لبها را فراهم دارد.
آزما
( āzmā ) ص. پ. امتحانكننده.
و قابل و عاقل. و آموزگار و آموزنده.
آزمان
( āzmān ) ا. پ. پشيمانى و ندامت.
و حسرت و تأسف. و توبه. و غم و اندوه. و آزمان خوردن ف ل. غم و اندوه خوردن.
و توبه كردن. و پشيمان شدن و ندامت داشتن.
آزمانى
( āzmāni ) ا. پ. تجربه و آزمايش و امتحان. و دليل و برهان.
آزمانيدن
( āzmānidan ) ف م. پ.
امتحان كردن و آزمايش كردن.
آزماى
( āzmāy ) ص. مر. آزما.
آزمايش
( āzmāyec ) م ح. آزمودن. و. ا.
تجربه و امتحان.
آزمائى
( āzmāi ) ا. پ. تفتيش و تجربه و امتحان.
آزمة
( āzemat ) ا. ع. دندان نيش ج:
اوازم.
آزمرده
( āzamorde ) ص. پ. طمعكار و طامع. و غافل. و چپ.
آزمند
( āz-mand ) ص. پ. حريص و خداوند آز و حرص.
آزمندى
( āzmandi ) ا. پ. آز و حرص و طمع.
آزمودگان
( āzmudegān ) پ. ج آزموده.
آزمودگى
( āzmudegi ) ا. پ. تجربه و امتحان.
آزمودن
( āzmudan ) ف ل. پ. خود را امتحان نمودن. و ف م. تجربه كردن.
آزموده
( āzmude ) ص. پ. امتحان شده و تجربه شده. و شخص مجرب. ج:
آزمودگان.
آزمودها
( āzmude-hā ) پ. ج آزموده. و مردمان مجرب.
آزمون
( āzmun ) ا. پ. امتحان. و دليل و برهان و حجت.
آزن
( āzan ) ا. پ. مرفق و آرنج.
آزناك
( āz-nāk ) ص. پ. صاحب آز و حرص. و راغب.
آزناكى
( āz-nāki ) ا. پ. طمع و حرص.
و رغبت و شهوت.
آزنج ( āzanj ) و ( āzonj ) و آزنچ
( āzonc? ) ا. پ. تاريكى چشم از اثر چرك پلكها و قى كردن آنها.
آزنخ
( āzanx ) ا. پ. شعله. و پارچۀ باريك و درازى كه بچيزى آويزان مىكنند.
آزندانيدن
( āzandānidan ) و
آزندن
( āzandan ) مر. آژندانيدن و آژندن.
آزنكناك
( āzank-nāk ) ص. پ.
چيندار.
آزنه
( āzane ) ص. پ. مرتب شده به ترتيب درست.
آزو
( āzu ) - ا. پ. - مأخوذ از تركى -