برگه:FarhangeNafisi.pdf/۳۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۲۴–

آزارانيدن

( āzārānidan ) ف م. آزار كردن و آزار رسانيدن.

آزاردن

( azārdan ) ف ل. پ. زيان كردن. و ف م. جفا كردن و ملامت و سرزنش كردن.

آزارده

( āzār-deh ) ص. پ. ظالم و ستمگر و اذيت‌رسان.

آزارديده

( āzār-dide ) ص. پ. ستم ديده و جور جفا ديده و مظلوم.

آزاررسان

( āzār-rasān ) ص. پ.

دلازار. و فتنه‌انگيز و اوباش و مضر و مفسد.

و ظالم و عاصى. و آتش‌افروز.

آزار رسيده

( āzār-raside ) ص. پ.

پريشان و غمناك و مضطرب و آزرده

آزارش

( azarec ) م ح. پ. آزاردن. وا آزردگى و تصديع و زحمت. و محنت و رنج و ايذا و ضرر. و اضطراب و بى‌آرامى.

آزارمند

( āzār-mand ) ص. پ. بيمار و دردمند و ناتوان و عليل و رنجور. و غمناك و مغموم.

آزارنده

( āzārande ) ص. پ. دل‌آزار.

و مضر و مفسد و فتنه‌جو و فتنه‌انگيز. و موذى.

و جفاكار.

آزارى

( āzāri ) ا. پ. ايذا و اذيت. و رنج. و محنت و اندوه و حزن. و ص. مريض.

و گستاخ و بى‌ادب.

آزارى

( āzāri ) ص. پ. منسوب به آزار ماه رومى.

آزاريدن

( āzāridan ) ف ل. پ. رنجيدن.

و ف م. آزردن و جفا كردن و اذيت كردن و آزرده كردن.

آزاغ

( āzāq ) ص. هر چيزى كه اندرون آن سياه و لزج باشد.

آزال

( āzāl ) ج. ازل بمعنى جاويد. و ازل الازال: هميشه و جاويد.

آزامند

( āzā-mand ) ص. پ. بخيل و لئيم. و حريص و طمعكار

آزپيشه

( āz-pice ) ص. پ. كسى كه داراى خوى مهربان باشد و خوش نيت بود.

آزج

( āzoj ) ع. ج ازج

آزخ

( āzax ) پ. ثؤلول و دانۀ سختى بقدر نخود و يا كوچكتر بدون درد كه بر اندام آدمى درآيد و زگيل و مهك نيز گويند.

آزخ

( āzox ) ا. پ. گردكان تهى و كرم خورده. و اسب يدك.

آزدگى

( āzādegi ) ا. پ. دوخت و بخيه.

آزدن

( āzadan ) ف. پ. خلانيدن سوزن. و آجيده كردن. و دوختن. و رنگ كردن.

آزده

( āzde ) ص. پ. كسى كه چشمش تاريك باشد.

آزده

( āzade ) ص. پ. رنگ كرده شده.

و سوراخ شده و پر از سوراخ. و خلانيده شده خواه از سوزن يا غير آن. و تذهيب شده. و خالى و تهى.

آزر

( āzar ) ا خ. ع. پدر حضرت ابراهيم و يا عموى ا. و و نام بتى. و كلمۀ ذم.

آزر

( āzar ) ص. ع. فرس آزر:

اسبى كه دستهايش سفيد و پاهايش سياه باشد.

و يا بهر رنگ كه باشد.

آزر

( āzar ) ا. پ. ماه ششم از ماههاى رومى. و خوى مخالف و غير موافق. و رنج و اذيت. و غم و اندوه.

آزر

( āzar ) ص. پ. آزاررسان و اذيت كننده و رنج رساننده و مضطرب‌كننده. در اين صورت هميشه مركب با موصوف استعمال مى‌شود.

آزر

( āzar ) ا خ. ع. ناحيه‌اى ما بين اهواز و رام‌هرمز.

آزرباد

( āzar-bād ) ا خ. پ. موبدى از احفاد حضرت زردشت پسر ما را سپند و معاصر اردشير بابكان كه بجز ارداى پسر و يراف داناتر از همه فرزانگان آن عصر بود.

آزرة

( āzerat ) ع. ج ازار.

آزرخش

( āzraxc ) ا. پ. صاعقه و سرما.

و رعد و برقى كه مردم را بيم هلاكت بود. و شورش.

آزرد

( azard ) ا. پ. رنگ و لون.

آزردآلو

( āzard-ālu ) ا. پ. زردآلو.

آزردانيدن

( āzardānidan ) ف م. پ.

رنجه كردن.

آزردگان

( āzardagān ) پ. ج آزرده.

آزردگى

( āzardegi ) ( āzordegi ) ا. پ.

رنجش و زحمت. و درد و رنج. و اضطراب و بى‌آرامى.

آزردن

( āzardan ) و ( āzordan ) ف ل. پ. خود را رنجه كردن. و زيان كردن.

و آشفتن. و ف م. رنجانيدن و جفا كردن و اذيت كردن. و بيزار كردن. و ملامت كردن و طعنه زدن. و متنفر كردن. و مغموم كردن.

آزرده

( āzarde ) و ( āzorde ) ص. پ.

آشفته و متنفر و رنجيده. و تنگ آمده. و غمناك شده. و مضطرب. و بيزار شده. و سرزنش شده.

و حزين و ملول و دلگير. و مانده و خسته.

و آزرده كردن ف م.: جفا كردن و ستم نمودن و آزار كردن. و آزرده شدن ف ل.:

رنجيده شدن. و ملول و محزون شدن و دلگير شدن.

آزرده پشت

( āzorde-poct ) ص. پ.

پير كوژپشت. و چاروائى كه پشتش زخم و مجروح بود.

آزرده خاطر

( āzorde-xāter ) ص.

پ. كسى كه خاطرش مشوش و مضطرب بود.

آزرگون

( āzar-gun ) ص. پ. هر چيز كه برنگ و شعلۀ آتش بود. و زرين و صفر