آزارانيدن
( āzārānidan ) ف م. آزار كردن و آزار رسانيدن.
آزاردن
( azārdan ) ف ل. پ. زيان كردن. و ف م. جفا كردن و ملامت و سرزنش كردن.
آزارده
( āzār-deh ) ص. پ. ظالم و ستمگر و اذيترسان.
آزارديده
( āzār-dide ) ص. پ. ستم ديده و جور جفا ديده و مظلوم.
آزاررسان
( āzār-rasān ) ص. پ.
دلازار. و فتنهانگيز و اوباش و مضر و مفسد.
و ظالم و عاصى. و آتشافروز.
آزار رسيده
( āzār-raside ) ص. پ.
پريشان و غمناك و مضطرب و آزرده
آزارش
( azarec ) م ح. پ. آزاردن. وا آزردگى و تصديع و زحمت. و محنت و رنج و ايذا و ضرر. و اضطراب و بىآرامى.
آزارمند
( āzār-mand ) ص. پ. بيمار و دردمند و ناتوان و عليل و رنجور. و غمناك و مغموم.
آزارنده
( āzārande ) ص. پ. دلآزار.
و مضر و مفسد و فتنهجو و فتنهانگيز. و موذى.
و جفاكار.
آزارى
( āzāri ) ا. پ. ايذا و اذيت. و رنج. و محنت و اندوه و حزن. و ص. مريض.
و گستاخ و بىادب.
آزارى
( āzāri ) ص. پ. منسوب به آزار ماه رومى.
آزاريدن
( āzāridan ) ف ل. پ. رنجيدن.
و ف م. آزردن و جفا كردن و اذيت كردن و آزرده كردن.
آزاغ
( āzāq ) ص. هر چيزى كه اندرون آن سياه و لزج باشد.
آزال
( āzāl ) ج. ازل بمعنى جاويد. و ازل الازال: هميشه و جاويد.
آزامند
( āzā-mand ) ص. پ. بخيل و لئيم. و حريص و طمعكار
آزپيشه
( āz-pice ) ص. پ. كسى كه داراى خوى مهربان باشد و خوش نيت بود.
آزج
( āzoj ) ع. ج ازج
آزخ
( āzax ) پ. ثؤلول و دانۀ سختى بقدر نخود و يا كوچكتر بدون درد كه بر اندام آدمى درآيد و زگيل و مهك نيز گويند.
آزخ
( āzox ) ا. پ. گردكان تهى و كرم خورده. و اسب يدك.
آزدگى
( āzādegi ) ا. پ. دوخت و بخيه.
آزدن
( āzadan ) ف. پ. خلانيدن سوزن. و آجيده كردن. و دوختن. و رنگ كردن.
آزده
( āzde ) ص. پ. كسى كه چشمش تاريك باشد.
آزده
( āzade ) ص. پ. رنگ كرده شده.
و سوراخ شده و پر از سوراخ. و خلانيده شده خواه از سوزن يا غير آن. و تذهيب شده. و خالى و تهى.
آزر
( āzar ) ا خ. ع. پدر حضرت ابراهيم و يا عموى ا. و و نام بتى. و كلمۀ ذم.
آزر
( āzar ) ص. ع. فرس آزر:
اسبى كه دستهايش سفيد و پاهايش سياه باشد.
و يا بهر رنگ كه باشد.
آزر
( āzar ) ا. پ. ماه ششم از ماههاى رومى. و خوى مخالف و غير موافق. و رنج و اذيت. و غم و اندوه.
آزر
( āzar ) ص. پ. آزاررسان و اذيت كننده و رنج رساننده و مضطربكننده. در اين صورت هميشه مركب با موصوف استعمال مىشود.
آزر
( āzar ) ا خ. ع. ناحيهاى ما بين اهواز و رامهرمز.
آزرباد
( āzar-bād ) ا خ. پ. موبدى از احفاد حضرت زردشت پسر ما را سپند و معاصر اردشير بابكان كه بجز ارداى پسر و يراف داناتر از همه فرزانگان آن عصر بود.
آزرة
( āzerat ) ع. ج ازار.
آزرخش
( āzraxc ) ا. پ. صاعقه و سرما.
و رعد و برقى كه مردم را بيم هلاكت بود. و شورش.
آزرد
( azard ) ا. پ. رنگ و لون.
آزردآلو
( āzard-ālu ) ا. پ. زردآلو.
آزردانيدن
( āzardānidan ) ف م. پ.
رنجه كردن.
آزردگان
( āzardagān ) پ. ج آزرده.
آزردگى
( āzardegi ) ( āzordegi ) ا. پ.
رنجش و زحمت. و درد و رنج. و اضطراب و بىآرامى.
آزردن
( āzardan ) و ( āzordan ) ف ل. پ. خود را رنجه كردن. و زيان كردن.
و آشفتن. و ف م. رنجانيدن و جفا كردن و اذيت كردن. و بيزار كردن. و ملامت كردن و طعنه زدن. و متنفر كردن. و مغموم كردن.
آزرده
( āzarde ) و ( āzorde ) ص. پ.
آشفته و متنفر و رنجيده. و تنگ آمده. و غمناك شده. و مضطرب. و بيزار شده. و سرزنش شده.
و حزين و ملول و دلگير. و مانده و خسته.
و آزرده كردن ف م.: جفا كردن و ستم نمودن و آزار كردن. و آزرده شدن ف ل.:
رنجيده شدن. و ملول و محزون شدن و دلگير شدن.
آزرده پشت
( āzorde-poct ) ص. پ.
پير كوژپشت. و چاروائى كه پشتش زخم و مجروح بود.
آزرده خاطر
( āzorde-xāter ) ص.
پ. كسى كه خاطرش مشوش و مضطرب بود.
آزرگون
( āzar-gun ) ص. پ. هر چيز كه برنگ و شعلۀ آتش بود. و زرين و صفر