برگه:FarhangeNafisi.pdf/۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۲۲–

منصور خليفۀ عباسى روگردان شد عيال خود را بدين جاى فرستاد و پس از آن مأمن دزدان گرديد.

آرمان

( ārmān ) ا. پ. حسرت. و آرزو.

و پشيمانى و افسوس. و رنج. و خوراكهائى كه زن آبستن آرزو مى‌كند.

آرمة

( āremat ) ص. ع. سال قحط.

آرمة

( āremat ) ا. ع. دندان.

آرمدن

( āramedan ) ف ل و م. پ.

آراميدن.

آرمده

( āramede ) ص. پ. آرميده.

آرمده

( āramde ) ا. پ. ايذا و آزار.

و آزردگى و رنج و اندوه. و ندامت و پشيمانى.

و توبه. و تأسف.

آرمش

( ārāmec ) ا. پ. آرامش.

آرمگاه

( āramgāh ) و آرمگه ( āramgah ) ا. پ. مر. آرامگاه.

آرمنده

( ārmande ) ص. پ. آسوده و داراى راحت و آرام. و آرام‌كننده و تسلى دهنده.

آرمون

( ārmun ) ا. پ. پولى كه پيش از كار فرمودن بكار گرو مزدور بر سبيل مساعده مى‌دهند.

آرميدگى

( āramidegi ) ا. پ. آسودگى و استراحت و فراغت و آسايش. و حيا و خجالت و شرمسارى.

آرميدن

( āramidan ) ف ل. پ. آراميدن.

آرميده

( āramide ) ص. پ. قرار گرفته.

و سكونت يافته و ساكن شده.

آرن

( āran ) ا. پ. آرنج و بازو.

آرنج

( āranj ) ا. پ. مرفق و بندگاه ساعد و بازو.

آرنده

( ārande ) ص. پ. آورنده.

آرنگ

( ārang ) ا. پ. آرنج.

آرنگ

( ārang ) ا. پ. رنج و محنت و اندوه. و آزار. و رنگ و لون. و فريب و مكر و حيله. و گونه و طرز و روش و شكل و طريقه. و فرمانفرما و حاكم ملك. و يك قسم ميوه و شك و شبهه و گمان. و شبه و مانند و نظير.

و م ف. ظاهرا و آشكارا. و هرگز.

آرنگ آرنگ

( ārang-ārang ) ص و م ف. رنگارنگ و گوناگون.

آرنو

( arnu ) ا خ. پ. رودى در ايتاليا كه ايالت تسكان را مشروب مى‌كند و مى‌گذرد از فلورانس و پيزو پس از آنكه 220 كيلومتر امتداد طى كرد در بحر الروم مى‌ريزد.

آرو

( āru ) ا. پ. - مأخوذ از هندى - شفتالو.

آرواره

( ārvāre ) ا. پ. استخوان صورت كه در آن دندانها مرتكز شده و قرار گرفته‌اند.

آروغ

( āruq ) ا. پ. باد با صدائى كه از گلو خارج مى‌شود و رجفك و رجك نيز گويند.

آروغيدن

( āruqidan ) ف ل. پ. آروغ زدن. و بيرون آمدن باد با صدا از گلو.

آروق

( āruq ) ا. پ. آروغ

آرون

( ārun ) ا. پ. صفت خوب و و نيك و دلكش و مرغوب.

آروند

( ārvand ) ا. پ. شأن و شوكت و شكوه.

آرونديدن

( āruandidan ) ف ل. پ.

بيكار بودن و شپش گرفتن.

آروين

( ārvin ) ا. پ. تجربه و امتحان و آزمايش.

آره

( āre ) ا. پ. گوشتهاى بن و بيخ دندان.

آره

( āre ) پ. كلمۀ غير موصول كه در جواب و تصديق استعمال كنند درصورتى‌كه مقابل محترم نباشد و الا بله گويند.

آرى

( ārey ) ا. پ. گوشت بن دندان. و آره.

آرى

( āri ) كلمۀ غير موصول بمعنى آره و بلى. و البته. و فى الحقيقة.

آرى

( āri ) و ( āriy ) و آرية ( āriyat ) ا. ع. آرية اخيه‌اى كه چارپايان را بدان بندند. و باصطلاح فقه معلف. ج: اوارى و اوارىّ‌.

آريد بريد

( ārid-barid ) ا. پ. داروئى كه از سيستان آورند و مانند پيازى بود از وسط بريده شده و آشاميدن آن گويند ادرار حيض آورد.

آريدن

( āridan ) ف م. پ. آراستن.

آرير

( ārir ) ص. پ. عاقل و دانا و زيرك و هوشيار. و پرهيزگار و پارسا.

آريغ

( ariq ) ا. پ. عداوت و كينه و نفرت كه از كسى در دل جاى كند.

آرين

( ārin ) ا. پ. نوعى از اندازه كه بتازى ذراع گويند.

آز

( āz ) ا. پ. حرص. و ابرام در كارى.

و خواهش و ميل. و محبت. و هوى و هوس.

و رغبت و طمع. و ا خ. نام شهرى.

آز

( āz ) ص. پ. طامع و طمع‌كار و حريص.

آزا

( āzā ) م ف. پ. محاذى و روبرو و مقابل.

آزا

( āzā ) ا. پ. مصطكى.

آزاب

( āzāb ) ا. پ. مرد ناكدخدا.

آزابستان

( āzābestān ) ا. پ. دفترى كه در آن اسم مردان ناكدخدا ثبت شده.

آزاج

( āzāj ) ع. ج. ازج.

آزاد

( āzād ) ص. پ. هر چيز بى‌عيب و نقص بسيط - مقابل مركب - و هر چيز راست بدون اعوجاج. و مستقل و منفرد و يگانه. و مختار خود. و عتيق و كسى كه مملوك نباشد و غير بنده.

و رها و رستگار و رها شده و خلاص شده و معاف و نجات يافته. و كسى كه بى‌قيد و تعلق بود. و قطع تعلق از ماسوا كرده. و چيزى باشد كه هميشه سبز و خرم بود. و خرماى تازه و تر و هر درختى كه ميوه و بار ندهد مانند درخت سرو. وا. درخت جنگلى كه در جنگلهاى مازندران فراوان است. و يك قسم ماهى كه گوشتش بسيار