برگه:FarhangeNafisi.pdf/۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۲۱–

آردهن

( ārdahan ) مر. اردهن

آردى

( ārdi ) ا. پ. نوعى از شفتالو

آردى

( ārdi ) ص. پ. منسوب به آرد.

آردينه

( ārdine ) ا. پ. غذائى آش مانند كه از بلغور سازند.

آرز

( ārez ) ص. ع. منقبض و مجتمع.

و ثابت.

آرز

( āraz ) ا. ع. درختى صلب كه از آن عصا سازند و درخت ارزن نيز گويند.

آرز

( āroz ) ا. ع. ارز و برنج.

آرزة

( ārazat ) ا. ع. واحد آرز يعنى يك درخت ارزن.

آرزة

( ārazat ) ا. ع. شتر ماده سخت قوى.

و شب سرد. و درخت محكم بن.

آرزو

( ārzu ) ا. پ. اميد و انتظار و خواهش و كام و مراد و مقصود. و رغبت. و اراده و قصد و عزم. و ميل. و عشق و محبت و اشتها.

و شهوت و آرزوى نفس ا.: شهوت و هوس. و آرزو شكستن ف ل و م.:

شكستن خيال خود و برهم زدن قصد و آرزو كردن ف م.: ميل كردن و خواهش نمودن.

آرزوانه

( ārzuāne ) م ف. بطور آرزو.

و خواهش دل و رغبت نفس.

آرزوخواه

( ārzu-xāh ) ص. پ.

آرزومند و طالب و مشتاق.

آرزودن

( ārzudan ) ف م. پ. آرزو كردن. و ميل و خواهش داشتن.

آرزو شكست

( ārzu-cekast ) ا. پ.

فسخ عزيمت و انصراف رأى.

آرزوشكن

( ārzu-cekan ) ص. پ.

شكنندۀ قصد. و منع‌كنندۀ اجراى هر قصدى.

آرزوكده

( arzu-kade ) و

آرزو گاه

( ārzu-gāh ) و

آرزوگه

( ārzu-gah ) ا. پ. جايى كه در آن هر چيز كه از وى انتظار مى‌كشند و آرزوى آن را دارند حاضر گردد.

آرزومند

( ārzu-mand ) ص. پ. كسى كه داراى آرزو بود. و مشتاق و مايل و شايق و راغب. و حريص و طامع و آزمند و طمعكار.

آرزومندى

( ārzu-mandi ) ا. پ. ميل و خواهش و اشتها.

آرزون

( ārzun ) ص. پ. داراى صفت نيك. و محبوب.

آرزون

( ārzun ) ا. پ. نيكى و نيكوئى و خوبى.

آرزوناك

( ārzu-nāk ) ص. پ. آرزومند و طالب و راغب و مشتاق.

آرزه

( ārzeh ) ا. پ. گل مخلوط با كاه كه با آن پشت بامها را اندود كنند و بر ديوارها مالند.

آرزه‌گر

( ārzeh-gar ) ا. پ. كاهگل‌ساز و كاهگل‌مال.

آرزوئيدن

( ārzuidan ) ف م. پ.

آرزو كردن و آرزو داشتن.

آرست

( ārast ) ا. پ. قدرت و توانائى و لياقت. و تزيين و زينت. و بلندترين جزء از پالان. و فربهى سرين حيوانات.

آرستن

( ārastan ) ف م. پ. آراستن و پيراستن.

آرسته

( āraste ) ص. پ. آراسته و پيراسته.

آرسطا

( ārestā ) ا. پ. گياهى كه تخم آن را بزر البنج گويند.

آرش

( ārac ) ا خ. پ. نام پهلوانى از لشكريان منوچهر در جنگ افراسياب كه در صنعت تيراندازى مهارتى بكمال داشت. و بطور افسانه گويند اين تيرانداز از آمل مازندران تيرى پرتاب كرد كه در مرو خراسان فروافتاد در صورتى كه چهل روز راه فاصلۀ اين دو شهر بود. و بعضى خواسته‌اند اين افسانه را مقرون بصحت كنند گفته‌اند تير مجوف بود و جوف آن را از شبنم پر كرده بود. و پسر دوم كيقباد را كى‌آرش مى‌گويند.

آرش

( ārec ) ا. پ. معنى هر چيزى را گويند - در مقابل لفظ.

آرش

( ārec ) ا خ. ع. نام كوهى.

آرشى

( āreci ) ص. پ. معنوى. و ذاتى.

و حقيقى.

آرشيپل

( ārcipel ) ا خ. پ. - مأخوذ از يونانى - باصطلاح جغرافى مجمع الجزايرى را گويند در درياى مديترانه (بحر الروم) واقع در ما بين آسياى صغير و يونان.

آرض

( āraz ) ص. ع. سزاوارتر بچيزى و لايق‌تر. و پرقيمت‌تر. و هو آرضهم به:

او سزاوارتر ايشان است به آن چيز.

آرغ

( āroq ) ا. پ. مر. آروغ.

آرغاده

( ārqāde ) ا خ. پ. نام رودخانه‌اى.

آرغده

( āraqdeh ) و ( ārqodeh ) ص. پ. طامع و حريص و آزمند.

آرغده

( āraqdeh ) و ( āroqda' ) خشمگين و غضبناك و قهرآلوده. و جنگ‌آور.

آرغيش

( ārqeyc ) ا. پ. پوست درخت زرشك.

آرق

( āreq ) ص. ع. شخص بيدار و بيخواب.

آرك

( ārak ) ص. ع. سزاوارتر يقال هو آركهم بكذا: او سزاوارتر آنهاست باين.

آرك

( ārek ) ص. ع. اراك آرك:

درخت اراك بسيار درهم پيچيده.

آركة

( ārekat ) ص. ع. اشترى كه اراك چرد و يا لازم گيرد چريدن آن را و در چراگاه اراك اقامت كند. و يا شترى كه بهر درختى رسد بخورد آن را و در آنجا اقامت كند. ج:

اوارك.

آرم

( āram ) ا خ. پ. جائى بود در مازندران بر بالاى بند كوه و طاقى بزرگ داشته موسوم به گرگيلى و اين طاق را درى بزرگ از يك پارچه سنگ بوده و گويند چون اسپهبد خورشيد از اسپهبدهاى مازندران از