و شتر ديوانه.
آذى
( āziy ) ا. ع. موج. ج: اواذى
آذيش
( āzic ) ا. پ. چوبى كه بر آستانۀ در خانه استوار كنند. و ريزۀ چوب و خس و خاشاك. و آديش و آتش.
آذين
( āzin ) ا. پ. آئين و زيب و زينت و آرايش و رسم و قاعده و قانون.
آذين
( āzin ) ا. پ. افزارى كه بدان روغن از دوغ جدا كنند.
آذين
( āzin ) ا. ع. - معرب آئين فارسى -. چارچوبى كه در وقت قدوم پادشاه يا وقوع امرى عظيم در بازارها و ميدانها بزمين فروبرند و بفرشها و پردهها و پارچههاى پربها و رنگارنگ آن را زينت دهند.
آر
( ār ) ا. ع. عار و ننگ.
آرا
( ārā ) ص. پ. آرايشكننده و هميشه مركب و با موصوف استعمال شود مانند سخنآرا: كسى كه سخن را آراسته گويد و مجلسآرا: كسى كه مجلس را بيآرايد.
آرا
( ārā ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - انديشهها و فكرها. و بينائى دل و اعتقاد.
آراء
( ārā' ) ع. ج. راى
آراب
( ārāb ) ع. ج. ارب ( erb ) يق السجود على سبعة آراب: سجده بر هفت موضع از بدن است كه اين مواضع يعنى پيشانى و كف دو دست و دو زانو و نوك دو انگشت بزرك پا بايد در حين سجده بر زمين ملصق شوند. و نيز آبلهائى كه بر اعضاء ظاهر شود يق خرج بفلان آراب يعنى بر آمد بر اعضاى فلان آبلهها.
آراج
( ārāj ) ا. پ. آرنج و مرفق و نام مرغى.
آراختن
( ārxātan ) ف ل. پ. خيرات كردن و در راه خدا دادن.
آراخيدن
( ārāxidan ) ف م. پ. در راه خدا چيزى را بكس دادن و استراحت كردن.
آراد
( ārād ) ا. پ. روز بيست و پنجم از هر ماه شمسى و فرشتۀ موكل بر اين روز.
در اين روز جامه پوشيدن را بسيار نيك و سفر كردن را بسيار بد دانند.
آرارات
( ārārāt ) ا خ. پ. كوهى در ارمنستان و موافق آنچه در تورات نوشته است كشتى نوح در آنجا ايستاد.
آرازش
( ārāzec ) م ح. پ. آراختن. وا.
نعمت و صدقه و احسان و خيرات.
آراستك
( ārāstak ) ا. پ. چلچله.
آراستگى
( ārāstagi ) ا. پ. آرايش هر چيزى و نظم و ترتيب و زينت و پيراستگى و انتظام.
آراستن
( ārāstan ) ف م. پ. زينت دادن و آرايش نمودن و خوشنما ساختن و منظم نهادن و تربيت دادن.
آراسته
( ārāste ) ص. پ. زينت داده شده و خوشنما گشته و مرتب و مزين.
آراسته
( ārāste ) ا. پ. بت و صنم.
آراض
( ārāz ) ع. ج. ارض
آرال
( ārāl ) ا خ. پ. درياچۀ بزرگى در آسياى مركزى كه در 43 درجه طول شمالى واقع شده و تقريبا 320 كيلومتر طول اين درياچه مىباشد و عرضش كمتر از نصف طول آن و آب درياچۀ آرال نمكين و كمعمق است.
و بواسطۀ تنگهاى كه 250 كيلومتر عرض آنست اين درياچه از درياى خزر جدا مىگردد. و آبهاى اين درياچه داراى ماهى زيادى از قبيل فك و گاو ماهى و ارهماهى مىباشد. و تبخير اين درياچه بقدرى زياد است كه اگر دو رود جيحون و سيحون داخل در آن نمىشد هر آينه همه ساله از مقدار وسعت وى كاسته مىگرديد.
آراك
( ārāk ) ا. پ. خشكى ميان دريا و جزيره.
آراكسس
( ārākses ) ا خ. پ. به اصطلاح متقدمين از دانشمندان جغرافى رود ارس را گويند.
آرام
( ārām ) ا. پ. سكون و قرار و جاى و مقام و مسكن. و راحت و فراغت. و اطاعت و طاعت. و طاقت. و باغ در ميان آبادى خواه در شهر و يا در ده و قصبه باشد. و ص. بىحركت و آرام دادن ف م. قرار دادن و ساكت كردن. و آرام شدن ف ل: ساكن و ساكت شدن. و آرام كردن ف م: ساكن كردن و آسوده كردن. و آرام گرفتن ف ل.
قرار گرفتن و مقام گرفتن و بىآرام ص:
مضطرب و بىقرار. و دل آرام ا. هر چيزى كه موجب آسايش و اطمينان دل باشد.
آرام
( ārām ) ع. ج ارم و ارم و ج رئم
آرام آرام
( ārām-ārām ) م ف.
پ. با سكونت و آهسته و باوقار و طمأنينه و آرام آرام حركت كن: آهسته و باوقار برو.
آرامانيدن
( ārāmānidan ) ف م. پ.
ساكن كردن و قرار دادن. و آسايش دادن.
آرام بانو
( ārām-bānu ) ا. پ. نام خاص زنان.
آرامبن
( ārāmban ) ا. پ. باغ ميان شهر و قصبه و ده.
آرام خاك
( ārām-xāk ) ا. پ. ثبات و سكون زمين، و كنايه از حلم آدميزاد.
آرامدن
( ārāmdan ) ف ل م. پ.
استراحت كردن. و آرام دادن و آسايش دادن.
و آسودن و استراحت كردن و آراميدن.
آرامدوست
( ārām-dowst ) ص. پ.
راحت طلب و تنبل.
آرامش
( ārāmec ) م ح. پ. آراميدن ا. استراحت و آسايش و راحت و فراغت و آسودگى. و آرامش باد ( ārāmece-bād ) ا.