برگه:FarhangeNafisi.pdf/۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۵–

جاء آخريا يعنى آمد سپس همه.

آخريان

( āxeryān ) ا ج. پ. متروكات خانه و متاع و كالا و سلعه.

آخريان

( āxeriān ) ا ج. پ. چيزهاى تازه.

آخرين

( āxerin ) ع. ج آخر - مقابل اولين - يق من الاولين و الاخرين.

آخرين

( āxerin ) ص. پ. مأخوذ از تازى - منسوب به آخر و آخرين تحويل ا خ.: قيامت.

آخسته

( āxaste ) ا. پ. مدخل دالان و آستانه.

آخسمه

( āxsame ) و ( āxsome ) ا. پ.

بوزۀ صاف كرده شده كه آن را اخسمه ( axsame ) نيز گويند.

آخسى

( āxsi ) ا خ. پ. شهرى در فرغانۀ تركستان كه اثير الدين شاعر از اهل آنجاست.

آخسيكت

( āxsikat ) ا خ. پ. مر.

آخسى.

آخش

( āxc ) ا خ. پ. يكى از موبدان قديم ايران كه مادۀ آخشيجان را پروردگار تصور كرده بود.

آخش

( āxac ) ا. پ. قيمت و بها و ارزش.

و آخش دادن ف م. قيمت دادن.

آخشمه

( āxcome ) ا. پ. آخسمه.

آخشنج

( āxcanj ) ص. م ف. پ. مخالف و ضد.

آخشيان

( āxciān ) ج ا. پ. پيروان آخش موبد.

آخشيج

( āxceyj ) ص. پ. نقيض و مخالف و ضد.

آخشيج

( āxceyj ) ا. پ. هر يك از چهار عنصر.

آخشيجان

( āxceyjān ) ج ا. پ. عناصر چهارگانۀ متقدمين.

آخشيجستان

( āxceyjestān ) ا خ. پ.

آنچه در تحت كرۀ ماه واقع شده. و محل عناصر چهارگانه.

آخشيك

( āxceyk ) و

آخشيگ

( āxceyg ) ص. پ. آخشيج و ضد و مخالف.

آخشيگان

( āxceygān ) ج ا. پ.

آخشيجان.

آخشيجى‌سرا

( āxceyji-sarā ) ا خ. پ.

جهان چهار عنصر كه اين دنيا بود.

آخككمند

( āxkakmand ) ا. پ. اسبهاى جهت بازى بچه‌ها.

آخمسه

( āxmose ) ا. پ. شرابى كه از آرد جو و آرد ارزن سازند و بوزه و آخسمه نيز گويند.

آخنى

( āxeniy ) ع. ا. جامه‌اى كه داراى خطوط باشد. و كتان پست بى‌كاره.

آخنية

( āxeniyat ) ا ج. ع. كمانها و و قوسها.

آخور

( āxor ) ا. پ. اصطبل و جاى علوفه خوردن اسبان و ساير حيوانات سوارى و باركش و آخور چرب: عيش و شادى و عشرت و بسيارى اطعمه و فراخى روزى. و آخور خشك و يا آخور سنگين: آخورى كه در آن كاه و علف نباشد. و جاى و مقامى كه در آن نفع و حاصلى نبود.

آخور

( āxor ) ا. پ. استخوان بالاى سينه و زير گردن كه ترقوه نيز گويند.

آخور سالار

( āxor-sālār ) ا. پ.

ريش سفيد اصطبل و ميرآخور.

آخورك

( āxorak ) ا. پ. ترقوه.

آخون ( āxon ) و آخوند

( āxond ) ا. پ. خطيب و واعظ. و لقب اشخاص عمامه‌دار كه از علوم ادبيه با اطلاع باشند مانند آخوند ملا محمد باقر. و استاد و معلم خواه زن باشد خواه مرد.

آخية

( āxiat ) و ( āxiyat ) ا. ع.

چوبى كج و يا رسن و يا دوالى كه هر دو طرف آن را در ديوار يا كوه يا زمين نيك فروبرند و ميان آن حلقه مانندى بيرون باشد و چارپايان را بدان بندند. ج: اخايا ( axāyā ) و اواخى ( avāxiy ) و نيز آخية: طناب خيمه. و حرمت و عهد و لفلان اواخى و اسباب ترعى يعنى براى فلان وسائل و اسبابى است كه رعايت كرده مى‌شود. و له عندى آخية: او را نزد من وسيلۀ قريبى است. و فلان آخية اباء زيد يعنى فلان بقيۀ آباى زيد است كه از پدران زيد سواى او كسى زنده نمانده.

آخير

( āxir ) ا. پ. بنياد خانه. و گچ و ساروج و خشت.

آخيز

( āxiz ) ا. پ. ساروج و گچ.

آخيزگر

( āxiz-gar ) ا. پ. گچ‌پز.

آخيسه

( āxise ) ا. پ. مرالى كه رهنماى گله بود. و سنگ و علامتى كه در بيابان قرار مى‌دهند و مردم بهدايت آن حركت كرده بمنزل مى‌رسند. و علامت فرسخ. و چيز ناقص و ناتمام.

آخيه

( āxie ) ا. پ. هادى و رهنماى گله.

و ستايش. و لعاب و آب دهن. و حد و سرحد.

و سرزمين و حصار.

آد

( ād ) كلمۀ حرف كه چون در آخر فعل درآيد دلالت بر دعا كرده صيغۀ دعا بنا مى‌گردد مانند كناد و شنواد.

آد

( ādd ) ا. ع. غلبه و قوت.

آداب

( ādāb ) ع. ج ادب.

آداب

( ādāb ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى سلوك و رسوم و اطوار. و عادات نيك. و طريقۀ رفتار و گفتار. و تحيات و تكريمات. و آداب فاضله: نام كتابى در لغت فارسى و عربى و هندى تأليف قاضى محمود دهلوى.

آدابگاه

( ādāb-gāh ) ا. پ. آنجاى از قصر سلاطين كه در آنجا به پادشاه تعظيم مى‌كنند.