برگه:FarhangeNafisi.pdf/۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
ااب‌د
ااب‌س
–۶–

آبدنگ (āb-dang) ا. پ. کارخانۀ برنج‌کوبی

آبدوات‌کن (āb-davāt-kon) ا. پ. قاشق کوچکی که بدان در دوات تحریر آب ریزند.

آبده (āb-deh) ا. پ. جلال‌دهندۀ بکسی.

آبده دست (āb-deh-dast) ا. پ. بزرگ مجلس که آرایش صدر و زینت مجلس از او بود. و اخ. حضرت رسالت پناه صلی‌اللّه علیه و آله.

آبدیده (āb-dide) ص. پ. گریان و کسی که میگرید.

آبدین (ābedin) ع. ج. ابد. و ابدالابدین (ābadol'ābedin) همیشه و جاوید

آبذان (ābzān) ا. پ. سزاوار و لایق و خاندان.

آبرانه (āb-rāne) ا. پ. کسیکه در روی آب و دریا سفر مینماید.

آبراه (āb-rāh) ا. پ. قنات و مجرای آب و نهر و آب گذر و جوی و آبریز. و بستر رودخانه و هر جائی که از آن آب عبور کند.

آبراهه (āb-rāhe) ا. پ. گذر آب. و سیلاب. و مجرای دمعه.

آبرخ (āb-rox) ا. پ. آبرو.

آبرفت (āb-roft) ا. پ. سنگی که آب آن را تراشیده و مدور کرده باشد.

آب رکن‌آباد (ābe-roknābād) اخ. پ. نهری در شیراز از بناهای رکن‌الدولۀ دیلمی.

آب رکنی (āb-rokni) اخ. پ. مر آب رکن‌آباد.

آبرو (ābru) ا. پ. جاه و مرتبه و منزلت. و عزت و حرمت. و احترام و جلال و فخر. و ناموس و عرض و نیک‌نامی. و زیبائی و لطف و نزاکت و آبرویِ شهر: رئیس حکومتی شهر و آبرویِ عسکر: فرمانده لشکر و آبرو دادن ف‌م.: احترام دادن و محترم کردن و آبرو ریختن: مفتضح کردن و رسوا نمودن و بی‌حرمت کردن و آبرو کردن: اکرام کردن و حرمت دادن.

آبرود (ābrud) ا. پ. عموماً سنبل و خصوصاً نیلوفر.

آبرومند (ābru-mand) ص. پ. صاحب اعتبار و صاحب آبرو و دارای شرافت.

آبرومندی (ābru-mandi) ا. پ. شرف و اعتبار و جاه. و عرض و ناموس.

آبرون (ābrun) ا. پ. یکنوع گیاه همیشه سبز که بتازی حی‌العالم و بپارسی همیشه‌بهار نیز گویند.

آبروی (ābruy) ا. پ. مر. آبرو.

آبروی (āb-ravi) ا. پ. حرکت از روی آب. و پاروی ملاحی.

آبریز (āb-riz) ا. پ. مستراح. و گودال و یا چاهی که جهت آبهای مستعمل مانند آب حمام و آب مطبخ کنده باشند. و دول و ابریق و هر ظرف و کوزۀ دسته‌دار و لوله‌داری که جهت استعمال آب ساخته باشند. و ظرفی که وقت غسل با آن آب بسر ریزند.

آبریزان (āb-rizān) ا. پ. روز سیزدهم تیر ماه قدیم که در آن روز جشن گیرند و آب و گلاب بروی یکدیگر پاشند. گویند در زمان فیروز پادشاه ساسانی جد نوشیروان خشک سالی سخت پدید آمد در این روز بطلب باران بیرون شد و دعا کرد ابر باریدن گرفت مردم جشن کرده بروی یکدیگر آب و گلاب پاشیدند و بحکم پادشاه در آن زمین آتشکده‌ای بنا کرده و کام فیروز نام نهادند.

آبریزگان (āb-riz gān) ا. پ. مر. آب ریزان.

آبزرفت (ābzoroft) ا. پ. میوۀ ترشیده و گندیده.

آبزن (āb-zan) ا. پ. ظرف بزرگی فلزی یا چوبی که در آن آب خالص و یا مخلوط با بعضی دواها ریزند و چون شخص در آن نشیند تا بالای ناف ویرا آب فروگیرد. و حوض کوچک. و ص. آرام‌کننده و تسکین‌دهنده.

آب زندرود (āb-zand-rud) اخ. پ. زندرود. چون چندین چشمه در یک مذنب داخل میگردد زندرود نامیده شد.

آبزه (āb-zeh) ا. پ. تراوش آب از کنار رودخانه و چشمه و تالاب. و ریزش اشک از گوشۀ چشم.

آبزهره (āb-zahre) ا. پ. شراب و می. و شفق بعد از صبح.

آبزیرکاه (āb-zire-kāh) ص. پ. منافق و ریاکار و آنکه در ظاهر خود را خوب وانماید و در باطن فتنه‌انگیز باشد.

آبژ (ābaj) ا. پ. پارۀ آتش. و یک قسم علفی.

آبس (ābas) اخ. پ. نام شهری.

آبسال (ābsāl) ا. پ. باغ و حدیقه. ج: آبسالان

آبسالان. آبسالان (ābsālān) پ. ج. آبسال.

آب سبک (āb-sabok) ا. پ. آب گوارا که بآسانی از معده بگذرد.

آبست (ābast) ا. پ. گوشت ترنج که پیه بالنگ نیز گویند و از آن مربا سازند.

آبست (ābest) ص. پ. آبستن

آبستان (ābestān) ص. پ. آبستن. ا. پنهان‌داشتگی.

آبستانه (ābestāne) ا. پ. کتلی و غوری

ج—۱جزو ۲