آبچین (āb-çin) ا. پ. جامهایکه پس از غسل دادن تن مرده را بدان خشک کنند. و جامهای که پس از حمام بدن را بدان خشکانند.
آب حیات (ābe-hayāt) (آب حیاة) ا. پ. آب زندگانی بطور افسانه میگویند چشمهایست در ظلمات هر که از آن آشامد هرگز نمیرد و جز خضر و الیاس نصیب دیگری نشده و نمیشود. و در اصطلاح شعر سخن نیکو و شیرین و صاف و پاک و سخن معشوق و دهان وی. و در اصطلاح عرفا مراد از آب حیات عشق و محبتی است که هر کس از آن چشید فانی نگردد و نیز آب حیات کنایه است از می.
آبخانه (ābe-xāne) ا. پ. مستراح و آبشتگاه.
آبخست (ābxast) ا. پ. هندوانه و خربزه و هر میوهای که درونش ترش و ضایع بوده و مردم بد اندرون. و جزیرهٔ نامسکون.
آبخو (ābxu) ا. پ. جزیرهایکه دارای گیاه و درخت بود و دارای آب شیرین و بتوان در آن تعیش کرد.
آبخور (āb-xor) ا. پ. نصیب و قسمت. و طالع نیکو. و جلال. و هستی. و ظرف آبخوری. و کنار رودخانه و سرچشمهای که مردمان و جانوران از آنجا آب بردارند و خورند. و یک جرعه آب و دریاچه و تاب. و سرچشمه.
آبخورد (āb-xord) ا. پ. آبخور. و توقف و مقام. و طالع نیکو. و نصیب و قسمت و تقدیر. و درنگ.
آبخوره (āb-xore) ا. پ. مر. آبخور.
آبخوری (āb-xori) ا. پ. ظرفی که بدان آب نوشند. و دهنهایکه حلقهٔ زیر لب ندارد و در وقت آبدادن ستور در دهان وی گذارند.
آبخوست (ābxust) ا. پ. جزیرهایکه که آب آن گندیده باشد بمرتبهایکه نتوان در آن تعیش نمود. و هر محلی که آبش گندیده بود. و آب گند. و جای غیر مسکون. و خیار. و هندوانه. و مطلق جزیره.
آبخوست (ābxost) ا. پ. مر. ابخوست (ābxust).
آبخون (ābxun) ا. پ. جزیرۀ غیر مسکون. و نیز جزیرهایکه قابل سکنی نباشد.
آبخیز (āb-xiz) ا. پ. موج و کوهۀ آب. و ناودان. و چشمه. و مخرج آب. و آب راهه. و مدّ آب.
آبخیز (āb-xiz) ص. پ. زمینی که هر جای آن را بکنند آب بر آید.
آبداده (āb-dāde) ا. پ. آهن سخت بواسطۀ آب دادن.
آبدار (āb-dār) ا. پ. گیاهی مانند لیف خرما. و کسی که اسباب آبداری بدو سپارند. و ص. مردم مالدار.
آبدار (āb-dār) ص. پ. هر میوۀ با طراوت و پر آب. و کارد و شمشیر و جواهر. و نیز تیغ و شمشیر تیز و برنده.
آبدارخانه (āb-dār-xāne) ا. پ. مخزن مشروبات و شربتآلات.
آبداری (āb-dāri) اج. پ. چیزهائی که به آبدار سپارند از قبیل ظرف آبخوری و غذا خوری و چایخوری و جز آن. و ا. نازکی. و شفافت و طراوت و تابداری و رونق.
آبدان (āb-dān) ا. پ. غدیر و جای عمیقی که آب در آن جمع شود. و ظرفی که دارای آب بود. و مثانۀ آدمی و سایر جانوران ص. مزروع. و معمور و آبادان. و دارای جمعیت.
آبدانی (ābdāni) ا. پ. جمعیت و زراعت.
آبدة (ābedat) ا. ع. بلای سختی که ذکر آن همیشه باقی ماند. و قافیۀ غیر مشهور. و جانور وحشی. ج.: اوابد (avābed) و ابد (obbad).
آبدزد (āb-dozd) ا. پ. نوعی از رهگذر آب که بطور پنهانی آب در آن جاری بود.
آبدزدک (āb-dozdak) ا. پ. تلمبۀ کوچکی که هوا و مایعات را جذب میکند. و زراقه و آلتی که در احتقان ادویه بکار میبرند و بتازی مضخه نامند. و نام جانوری از حشرات الارض که در باغچهها و اراضی مزروع زندگی مینماید.
آبدست (āb-dast) ا. پ. آب مخصوص بدست و روی شستن. و زاهد پاکدامن. و جبۀ آستین کوتاه. و مستراح.
آبدست (āb-dast) ص. پ. کارگریکه دست وی در کارها با طراوت باشد.
آبدستان (āb-dastān) ا. پ. آفتابه و ابریق و مطهره. و تطهیر. و خوی و رسم. و تزویر.
آبدستاندار (āb-dastān-dār) ا. پ. آفتابهدار.
آبدستدان (āb-dāst-dān) ا. پ. آفتابه و ابریق و مطهره. و تطهیر. و خوی و عادت و رسم. و تزویر.
آبدسدان (āb-das-dān) ا. پ. مر. آبدستدان.
آبدن (ābdan) ا. پ. آبدان و حوض. و دریاچه. و مصب آب. و ظرف آبخوری. و خیار و هندوانه.
آبدندان (āb-dandān) ص. پ. مضبوط و موافق. و ا. نوعی از حلوا. و جنسی از امرود. و قسمی از انار و عموم درخت و گیاه. و ص. حریف گولخور و مغلوب و مفتباز که در قمار همیشه از او میتوان برد. و سست و ضعیف. و استوار و محکم و لایق و سزاوار. و نادان و بیتجربه.