آبافت (ābāft) ا. پ. پارچهٔ سطبر و سفت و گنده.
آبال (ābāl) ع. ج. اِبِل
آبام (ābām) ا. پ. برج و بارو و قلعه و کبوتر خان و رام و قرض و دین و نیز ا خ. هر یک از دوازده جزء منطقةالبروج.
آبان (ābān) ا. پ. ماه هشتم از سال یزدگردی و جلالی و ا خ. فرشتهای که موکل بر آن است و فرشتهایکه امور این ماه باو تعلق دارد و روز یازدهم از هر ماه شمسی را نیز گویند و چون نام روز با نام ماه موافقت کند مردم قدیم ایران آن روز را مبارک دانسته و عیش میکردند و عید میگرفتند و نیز آبان: ج. آب.
آبانگاه (ābān-gāh) ا. پ. روز دهم فروردینماه و اخ. فرشتهایکه موکل بر آنروز است و چون در این روز باران بارد آبانگاه مردان بود و آنان در آب فرو روند و اگر نبارد آبانگاه زنان و اینان در آب فرو روند و این عمل را مردمان قدیم ایران شگون و مبارک میدانستند.
آبانیدن (ābānidan) ف م. ستایش کردن و ستودن و تحسین کردن.
آبآورد (ābāvard) پ. هر آنچه سیل آورد و کف وزبد.
آبایان (ābāyān) اخ. نام کوهی که ارتفاع آن را چهل پارازنگ گفتهاند و هر پارازنگ تقریباْ مساوری ۵٬۲۰۰ متر است.
آب انبار (ābanbār) ا. پ. محلی که آب در آن ذخیره کنند اگر مسقف بود آبانبار و گرنه حوض گویند. و اخ. نام قریهای از محال شراء عراق.
آب انداز (āb-andāz) ا. پ. کسی که سطح و برابر میکند و اندازه میگیرد مجرای آب را.
آب اندام (āb-andām) ص. پ. خوب روی و خوش سیما و خوش شکل و ا. رونق و تابداری و روشنی و لطافت.
آب باران (āb-bārān) پ اخ. نام سیرگاهی از مسافات کابل.
آب باز (āb-bāz) ص. پ. شناور.
آب بازی (āb-bāzi) ا. پ. شناوری
آب برین (āb-barin) ا. پ. کنار جوی آب که زیرش خالی بود و هر دم آب در آن رخنه کرده بیرون رود.
آببن (āb-bon) ا. پ. صمغ مانندی که از بیخ درخت کهنهٔ گردکان حاصل میشود.
آبپاش (āb-pāc) ا. پ. ظرف آهنین دستهداری که دارای لولهٔ درازیست و نوک آن پهن و مانند ترش-بالا سوراخ سوراخ و با آن آب میپاشند.
آبپاشان (āb-pācān) ا. پ. نام عیدی مر ایرانیان را که در آنروز هر کس بروی همسایهٔ خود گلاب میپاشد.
آبپیکران (āb-peykarān) اخ.. پ. روشنائی و رونق سی و شش پیکر که باصطلاح نجوم وجوه گویند و عموم کواکب و همهٔ آبام های دوازده گانه.
آبتاب (āb-tāb) ا. پ. روشنائی و تابش و ضیاء.
آبتابه (āb-tābe) ا. پ. آفتابه و کتلی و ابریق.
آبتاخت (ābtāxt) ا. پ. شاش و کمیز و آبی که بزور بیرون آید.
آبتاختن (āb-tāxtan) فل. پ. شاش کردن و کمیز انداختن.
آبتین (ābtin) اخ. پ. نام پدر فریدون هفتم پادشاه از سلسلهٔ پیشدادیان و ا. نفس کامل.
آبجامه (ābjāme) ا. پ. ظرف آب و جام آبخوری و ظرف دستشوئی.
آبجر (āb-jar) ا. پ. جزر و مدّ دریا.
آبجو (āb-ju) ا. پ. نهر خرد و کوچک
آب جو (āb-jow) ا. پ. مشروب معطری که از اختلاط آب با جو خیسانیده سازند و بواسطهٔ لبلاب معطرش کنند و چون در شمال کرهٔ زمین انگور عمل نمیآید و مردم آنجا شراب ندارند این مشروب را بجای آن استعمال می نمایند و از همه جهت مشروبی است نیکو و چون دارای مواد ازت دار است از مشروبات بسیار مغذّی محسوب میشود.
آبجوش (āb-jowc) ا. پ. آبگوشت. و نام میوهای.
آب جوشیده (āb-jucide) آب را چون بجوشانند و بگذارند سرد شود و بهم زنند تا کف کند صلاحیت آشامیدن حاصل مینماید زیرا در جوشیدن طبیعت مواد اولیه موجود در آب اعم از آنکه بطور اختلاط یا انحلال باشد بکلی تغییر میکند و مضرت آنها بر طرف گشته میکربهای موجود در آب کشته میشوند و در حفظ صحت رعایت این مسئله اهمیت دارد و علاوه بواسطهٔ جوشیدن بخارهای مفسد موجود در آب باطل میگردد و املاح آن دود میشود؛ لازم است پس از جوشانیدن آنرا در ظرفی ریخته تکان دهند تا کف کند و بقدر کفایت هوا در وی حل گردد زیرا هوای محلول در آب در حین جوشیدن بخار شده متصاعد میگردد و آب بی هوا سنگین و بطیّالهضم است و چندان صلاحیت شرب ندارد.
آبچ (ābaç) ا. پ. نشانهٔ تیراندازان. و ابزاری جهت زراعت.
آبچرا (ābçerā) ا. پ. ناهاری یعنی غذای اندکی که صبح جهت آب خوردن خورند و خوراک وحوش و طیور و جن و پری.
آبچشی (āb-çeci) ا. پ. اول آبیکه به طفل در ششماهگی میدهند.