برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
ااب
ااب‌ا
–۳–

رفتن و آب در چیزی کردن: دغلی و ناراستی بکار بردن و آب در دیده نداشتن: شرم نداشتن و بیحیا بودن و آب در سبد کردن: کار بیفایده مرتکب شدن و آب در گوش کردن: مغبون کردن و گول زدن و آب در هاون سودن و یا آب در هاون کوفتن: کار بیهوده کردن و آب دندان: برق و صفای دندان تابش آن و آب دهن: بزاق و لعاب و آب رفتن: بی‌عزّت گشتن و خفیف شدن و آب روان: آب جاری مانند آب جوی و آب نهر و آب روشن: شراب صاف و رونق و رواج و آب ریختن: بی عزت کردن و خفیف ساختن و انزال منی نمودن و آب زدن: فرو نشاندن و تسکین دادن و آب زلال: آب صافی و آب زندگانی: آب حیات و آب زیر کاه: مکارّی و حیله گری و آب سرخ: شراب سرخ و آب شادی: شراب و آب شنگرفی: شراب لعلی و اشک خونین و آب شیراز: شراب شیراز و آب صفت بودن: با تواضع بودن و نفع و فایدهٔ بسیار رسانیدن و آب طرب: شراب انگوری و آب عشرت: شراب انگوری و آب فسرده: شمشیر و خنجر و بلور و آبگینه و آب یخ بسته و آب کبود: دریای چین و بحر اخضر و آب کمان: زور کمان و آب گردنده: آسمان و آب گشاده: شراب زبون کم کیف و آب گرم: نزول آبی در چشم که نابینا گردد و آب مروارید آنرا نیز گویند و آب مریم: جاه و صلاح حضرت مریم و شیرهٔ انگوری و آب منجمد: پیالهٔ بلور و شمشیر و تیغ و جز آن و شیشه و یخ و تگرگ و آب منعقد: آب منجمد و آب انار: شراب لعلی و آب نافع: شراب انگوری و آب نخوردن: درنگ نا کردن و توقف نانمودن و آب جارو: نظیف و پاکی مکان و آب روغن: تکلف در سخن آرائی و آب و گل: قالب بشری.

آب (āb) ا. پ. به لغت زند و پازند پدر راب.

آب (āb) ا. پ. ماه یازدهم از سال رومیان که آفتاب در برج اسد باشد.

آب (āb) ع. کلمه‌ایکه در نفرین استعمال کنند و آبَکَ و یا آبَ لک یعنی هلاکی باد ترا مانند و بَلکَ.

آبِ (ābe) ص. ع. مر. آبی.

آباء ('ābā) ع. ج ابو.

آباء (ābā) ا. پ. ماخوذ از تازی جدّ و پدر و پدرها و آبای علوی: افلاک و سیارات

آبائی (ābā'i) ص. پ. مأخوذ از تازی منسوب به آبا مانند خانهٔ آبائی و اجدادی

آب‌آجام (ābājām) ا. پ. نیستان و جائیکه دارای نی بسیار بود.

آباجی (ābāji) ا. پ. مخفف آغا باجی.

آباد (ābād) ا. پ. درود و ثناء و آفرین و تحیة و ستایش و شهر و بنا و مسکن و مکان.

آباد (ābād) ا خ. پ. اولین پیغمبر ایرانیان که مه آباد نیز گویند و خانهٔ کعبه.

آباد (ābād) ص. پ. معمور و ضدّ ویران و دارای جمعیت و مزروع و نیک و زیبا و خوب صورت و دارای بنا و نیک پر و مملو و خزانهٔ آباد: خزانهٔ مملو و آباد کردن ف م: زراعت و فلاحت کردن و شادمان نمودن و دلخوش کردن و معمور کردن و با صفا کردن.

آباد (ābād) ع. ج. اَبَد. و ابد الاباد: همیشه و جاوید.

آبادان (ābādān) ص. پ. جائیکه آباد بود و خراب و ویران نباشد و ا خ. نام شهری در کنار شط‌العرب در خوزستان و آبادان شدن ف ل. معمور و مسکون شدن و آبادان کردن: ف م. کشتکاری کردن و بنا کردن و قابل سکنی کردن.

آبادانی (ābādāni) ا. پ. بنا و جمعیت و زراعت و آبادانی کردن ف م. جمعیت جمع کردن در جائی و قلعه و بنگاه ساختن و زراعت کردن و آبادانی شدن: آباد شدن.

آباده (ābāde) ا خ. پ. یکی از بلوکات معروف ایالت فارس که چون از اصفهان بطرف شیراز روند در عرض راه واقع می‌شود.

آبادی (ābādi) ا. پ. خوشی و عیش و عشرت و هر جائیکه گروهی گرد آمده و بنا و آبادانی جهت خود بر پا کرده باشند مثلا از طهران تا قم چندین آبادی میباشد و ص. منسوب به آباد پیغمبر و پیروان این پیغمبر.

آبادیان (ābādyān) پ. ج. آبادی و پیروان آباد پیغمبر که مه‌آباد نیز گویند.

آبادی کاغذ (ābādi-kāqez) ا. پ. کاغذ ابریشمین

آبار (ābār) ا. پ. ترکیبی از سرب و گوگرد که زخمها و ریشها را بآن مدارا کنند و آباره.

آبارگیر (ābār-gir) ا. پ. حساب نویس و محاسب و محرّر و نویسنده.

آباره (ābāre) ا. پ. آواره و اوارجه که حساب و دفتر حساب بود.

آب‌آسیا (āb-āsyā) ا. پ. آسیای آبی.