برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۸۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۸۱
 

  زآنک آدم زآن عتاب از اشک رست اشک تر باشد دم توبه‌پرست  
  بهر گریه آمد آدم بر زمین تا بود گریان و نالان و حزین  
  آدم از فردوس و از بالای هفت پای ماچان از برای عذر رفت  ۱۶۳۵
  گر ز پشت آدمی وز صلب او در طلب می‌باش هم در طلب او  
  زآتش دل وآب دیده نقل ساز بوستان از ابر و خورشیدست باز  
  تو چه دانی ذوق آب دیدگان عاشق نانی تو چون نادیدگان  
  گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی  
  طفل جان از شیر شیطان باز کن بعد از آنش با ملک انباز کن  ۱۶۴۰
  تا تو تاریک و ملول و تیرهٔ دانک با دیو لعین همشیرهٔ  
  لقمهٔ کآن نور افزود و کمال آن بود آورده از کسب حلال  
  روغنی کآید چراغ ما کشد آب خوانش چون چراغی را کشد  
  علم و حکمت زاید از لقمهٔ حلال عشق و رقت آید از لقمهٔ حلال  
  چون ز لقمه تو حسد بینی و دام جهل و غفلت زاید آنرا دان حرام  ۱۶۴۵
  هیچ گندم کاری و جو بر دهد دیدهٔ اسبی که کرهٔ خر دهد  
  لقمه تخمست و برش اندیشها لقمه بحر و گوهرش اندیشها  
  زاید از لقمهٔ حلال اندر دهان میل خدمت عزم رفتن آن جهان  

باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان

  کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل شادکام  
  هر غلامی را بیآورد ارمغان هر کنیزک را ببخشید او نشان  ۱۶۵۰
  گفت طوطی ارمغان بنده کو آنچ گفتی وآنچ دیدی بازگو  
  گفت نی من خود پشیمانم از آن دست خود خایان و انگشتان گزان  
  من چرا پیغام خامی از گزاف بردم از بی دانشی و از نشاف