برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۷۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۶۵
مثنوی معنوی
 

  چونک تو ینظر بنور الله بُدی نیکوی را وا ندیدی از بدی  
  اندک اندک آب بر آتش بزن تا شود نار تو نور ای بوالحزن  
  تو بزن یا ربّنا آب طهور تا شود این نار عالم جمله نور  
۱۳۳۵  آب دریا جمله در فرمان تست آب و آتش ای خداوند آن تست  
  گر تو خواهی آتش آب خوش شود ور نخواهی آب هم آتش شود  
  این طلب در ما هم از ایجاد تست رستن از بیداد یا رب داد تست  
  بی طلب تو این طلب‌مان دادهٔ بی شمار و حد عطاها دادهٔ  

مژده بردن خرگوش سوی نخچیران که شیر در چاه افتاد

  چونک خرگوش از رهایی شاد گشت سوی نخچیران دوان شد تا بدشت  
۱۳۴۰  شیر را چون دید در چه کشته زار چرخ می‌زد شادمان تا مرغزار  
  دست میزد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چونشاخ و برگ  
  شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد سر بر آورد و حریف باد شد  
  برگها چون شاخ را بکشافتند تا ببالای درخت اشتافتند  
  با زبان شطأهُ شکر خدا می‌سراید هر بر و برگی جدا  
۱۳۴۵  که بپرورد اصل ما را ذوالعطا تا درخت اِستغلظ آمد واستوی  
  جان‌های بسته اندر آب و گل چون رهند از آب و گلها شاددل  
  در هوای عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بی‌نقصان شوند  
  چشمان رقصان و جانها خود مپرس وانک گرد جان از آنها خود مپرس  
  شیر را خرگوش در زندان نشاند ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند  
۱۳۵۰  در چنان ننگی و آنگه این عجب فخر دین خواهد که گویندش لقب  
  ای تو شیری در تک این چاه فرد نفس چون خرگوش خونت ریخت و خورد  
  نفس خرگوشت بصحرا در چرا تو بقعر این چهِ چون و چرا