برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۷۳

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۶۵
 

  ای که تو از ظلم چاهی میکنی از برای خویش دامی میکنی  
  گرد خود چون کرم پیله بر متن بهر خود چه میکنی اندازه کن  
  مر ضعیفان را تو بی‌خصمی مدان از نبی ذا جاء نصر الله خوان  
  گر تو پیلی خصم تو از تو رمید نک جزا طَیراً ابابیلت رسید  
  گر ضعیفی در زمین خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمان  ۱۳۱۵
  گر بدندانش گزی پر خون کنی درد دندانت بگیرد چون کنی  
  شیر خود را دید در چه وز غلو خویش را نشناخت آن دم از عدو  
  عکس خود را او عدوّ خویش دید لاجرم بر خویش شمشیری کشید  
  ای بسی ظلمی که بینی در کسان خوی تو باشد در ایشان ایفلان  
  اندر ایشان تافته هستیِّ تو از نفاق و ظلم و بد مستیِّ تو  ۱۳۲۰
  آن توی وآن زخم بر خود میزنی بر خود آن ساعت تو لعنت میکنی  
  در خود آن بد را نمی‌بینی عیان ورنه دشمن بودیی خود را بجان  
  حمله بر خود می‌کنی ای ساده‌مرد همچو آنشیریکه بر خود حمله کرد  
  چون بقعر خوی خود اندر رسی پس بدانی کز تو بود آن ناکسی  
  شیر را در قعر پیدا شد که بود نقش او آنکش دگر کس مینمود  
  هرک دندان ضعیفی می‌کند کار آن شیر غلط‌بین می‌کند  
  ای بدیده عکس بد بر روی عم بد نه عمست آن توی از خود مرم  
  مؤمنان آیینهٔ همدیگرند این خبر می از پیمبر آورند  
  پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود زآن سبب عالم کبودت می‌نمود  
  گر نه کوری این کبودی دان ز خویش خویش را بد گو مگو کسرا تو بیش  ۱۳۳۰
  مؤمن ار یَنظُرْ بنورالله نبود غیب مؤمن را برهنه چون نمود