برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۷۵

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۶۷
 

  سوی نخچیران دوید آن شیرگیر کابشِروا یا قوم اِذ جآء البشیر  
  مژده مژده ای گروه عیش‌ساز کآن سگ دوزخ بدوزخ رفت باز  
  مژده مژده کآن عدو جانها کند قهر خالقش دندان‌ها  ۱۳۵۵
  آنک از پنجه بسی سرها بکوفت هم‌چو خس جاروب مرگش هم بروفت  

جمع شدن نخچیران گرد خرگوش و ثنا گفتن او را

  جمع گشتند آن زمان جملهٔ وحوش شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش  
  حلقه کردند او چو شمعی در میان سجده کردندش همه صحراییان  
  تو فرشتهٔ آسمانی یا پری نی تو عزراییل شیران نری  
  هرچ هستی جان ما قربان تست دست بردی دست و بازویت درست  ۱۳۶۰
  راند حق این آب را در جوی تو آفرین بر دست و بر بازوی تو  
  باز گو تا چون سگالیدی بمکر آن عوانرا چون بمالیدی بمکر  
  بازگو تا قصه درمان‌ها شود بازگو تا مرهم جانها شود  
  بازگو کز ظلم آن استم نما صد هزاران زخم دارد جان ما  
  گفت تأیید خدا بود ای مهان ورنه خرگوشی که باشد در جهان  ۱۳۶۵
  قوتم بخشید و دل را نور داد نور دل مر دست و پا را زور داد  
  از بر حق می رسد تفضیل‌ها باز هم از حق رسد تبدیل‌ها  
  حق بدور و نوبت این تأیید را مینماید اهل ظن و دید را  
  هین بملک نوبتی شادی مکن ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن  
  آنک ملکش برتر از نوبت تنند برتر از هفت انجمش نوبت زنند  ۱۳۷۰
  برتر از نوبت ملوک باقی‌اند دور دایم روحها با ساقی‌اند  
  ترک این شرب ار بگویی یک دو روز در کنی اندر شراب خلد پوز