این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۶
مثنوی معنوی
نور نور چشم خود نور دلست | نور چشم از نور دلها حاصلست | |||||
باز نور نور دل نور خداست | کو ز نور عقل و حس پاک و جداست | |||||
شب نبد نور و ندیدی رنگ را | پس بضد نور پیدا شد ترا | |||||
دیدن نورست آنگه دید رنگ | وین بضد نور دانی بیدرنگ | |||||
۱۱۳۰ | رنج و غم را حق پی آن آفرید | تا بدین ضد خوشدلی آید پدید | ||||
پس نهانیها بضد پیدا شود | چونک حق را نیست ضد پنهان بود | |||||
که نظر پر نور بود آنگه برنگ | ضد بضد پیدا بود چون روم و زنگ | |||||
پس بضد نور دانستی تو نور | ضد ضد را مینماید در صدور | |||||
نور حق را نیست ضدی در وجود | تا بضد او را توان پیدا نمود | |||||
۱۱۳۵ | لاجرم ابصارُنا لا تُدْرِکُه | وَ هُوَ یُدرک بین تو از موسی و کُه | ||||
صورت از معنی چو شیر از بیشه دان | یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان | |||||
اینسخن و آواز از اندیشه خاست | تو ندانی بحر اندیشه کجاست | |||||
لیک چون موج سخن دیدی لطیف | بحر آن دانی که باشد هم شریف | |||||
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت | از سخن و آواز او صورت بساخت | |||||
۱۱۴۰ | از سخن صورت بزاد و باز مرد | موج خود را باز اندر بحر برد | ||||
صورت از بیصورتی آمد برون | باز شد که اِنّا اِلیه راجِعون | |||||
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتیست | مصطفی فرمود دنیا ساعتیست | |||||
فکر ما تیریست از هو در هوا | در هوا کی پاید آید تا خدا | |||||
هر نفس نو میشود دنیا و ما | بیخبر از نو شدن اندر بقا | |||||
۱۱۴۵ | عمر همچون جوی نو نو میرسد | مستمری مینماید در جسد | ||||
آن ز تیزی مستمر شکل آمدست | چون شرر کش تیز جنبانی بدست | |||||
شاخ آتش را بجنبانی بساز | در نظر آتش نماید بس دراز |