این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۵۵
از درمها نام شاهان برکنند | نام احمد تا ابد بر میزنند | ۱۱۰۵ | ||||
نام احمد نام جمله انبیاست | چونک صد آمد نود هم پیش ماست |
هم در بیان مکر خرگوش
در شدن خرگوش بس تأخیر کرد | مکرها با خویشتن تقریر کرد | |||||
در ره آمد بعد تأخیر دراز | تا بگوش شیر گوید یک دو راز | |||||
تا چه عالمهاست در سودای عقل | تا چه با پهناست این دریای عقل | |||||
صورت ما اندرین بحر عذاب | میدود چون کاسها بر روی آب | ۱۱۱۰ | ||||
تا نشد پر بر سر دریا چو طشت | چونک پر شد طشت در وی غرق گشت | |||||
عقل پنهانست و ظاهر عالمی | صورت ما موج و یا از وی نمی | |||||
هر چه صورت می وسیلت سازدش | ز آن وسیلت بحر دور اندازدش | |||||
تا نبیند دل دهندهٔ راز را | تا نبیند تیر دورانداز را | |||||
اسب خود را یاوه داند وز ستیز | میدواند اسپ خود در راه تیز | ۱۱۱۵ | ||||
اسب خود را یاوه داند آن جواد | و اسب خود او را کشان کرده چو باد | |||||
در فغان و جست و جو آنخیره سر | هر طرف پرسان و جویان در بدر | |||||
کآن که دزدید اسب ما را کو و کیست | این که زیر ران تست ایخواجه چیست | |||||
آری این اسبست لیک این اسب کو | با خود آی ای شهسوار اسبجو | |||||
جان ز پیدایی و نزدیکیست گم | چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم | ۱۱۲۰ | ||||
کی ببینی سرخ و سبز و فور را | تا نبینی پیش ازین سه نور را | |||||
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو | شد ز نور آن رنگها روپوش تو | |||||
چونک شب آن رنگها مستور بود | پس بدیدی دید رنگ از نور بود | |||||
نیست دید رنگ بینور برون | همچنین رنگ خیال اندرون | |||||
این برون از آفتاب و از سها | واندرون از عکس انوار علی | ۱۱۲۵ |