این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۰
مثنوی معنوی
تا امان یابد بمکرم جانتان | ماند این میراث فرزندانتان | |||||
هر پیمبر در میان امتان | همچنین تا مخلصی میخواندشان | |||||
کز فلک راه برون شو دیده بود | در نظر چون مردمک پیچیده بود | |||||
مردمش چون مردمک دیدند خرد | در بزرگی مردمک کس ره نبرد |
اعتراض نخچیران بر سخن خرگوش
۱۰۰۵ | قوم گفتندش که ای خرگوش دار | خویش را اندازهٔ خرگوش دار | ||||
هین چه لافست این که از تو بهتران | در نیآوردند اندر خاطر آن | |||||
مُعجبی با خود قضامان در پی است | ور نه این دم لایق چون تو کیست |
جواب خرگوش نخچیران را
گفت ای یاران حقم الهام داد | مر ضعیفی را قوی رأیی فتاد | |||||
آنچ حق آموخت مر زنبور را | آن نباشد شیر را و گور را | |||||
۱۰۱۰ | خانها سازد پر از حلوای تر | حق برو آن علم را بگشاد در | ||||
آنچ حق آموخت کرم پیله را | هیچ پیلی داند آنگون حیله را | |||||
آدم خاکی ز حق آموخت علم | تا بهفتم آسمان افروخت علم | |||||
نام و ناموس ملکرا در شکست | کوریِ آنکس که در حق درشکست | |||||
زاهد چندین هزاران ساله را | پوزبندی ساخت آن گوساله را | |||||
۱۰۱۵ | تا نداند شیر علم دین کشید | تا نگردد گرد آن قصر مشید | ||||
علمهای اهل حس شد پوزبند | تا نگیرد شیر از آن علم بلند | |||||
قطرهٔ دل را یکی گوهر فتاد | کآن بدریاها و گردونها نداد | |||||
چند صورت آخر ای صورتپرست | جان بیمعنیت از صورت برست | |||||
گر بصورت آدمی انسان بدی | احمد و بوجهل خود یکسان بدی | |||||
۱۰۲۰ | نقش بر دیوار مثل آدمست | بنگر از صورت چه چیز او کمست |