برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۴۰

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۳۲
مثنوی معنوی
 

۶۴۰  کافران چون جنس سجین آمدند سجن دنیا را خوش آیین آمدند  
  انبیا چون جنس علیّین بدند سوی علیین جان و دل شدند  
  این سخن پایان ندارد لیک ما باز گوییم آن تمامی قصه را  

نومید کردن وزیر مریدان را از رفض خلوت

  آن وزیر از اندرون آواز داد کای مریدان از من این معلوم باد  
  که مرا عیسی چنین پیغام کرد کز همه یاران و خویشان باش فرد  
۶۴۵  روی در دیوار کن تنها نشین وز وجود خویش هم خلوت گزین  
  بعد ازین دستوری گفتار نیست بعد ازین با گفت و گویم کار نیست  
  الوداع ای دوستان من مرده‌ام رخت بر چارم فلک بر برده‌ام  
  تا بزیر چرخ ناری چون حطب من نسوزم در عنا و در عطب  
  پهلوی عیسی نشینم بعد ازین بر فراز آسمان چارمین  

ولیعهد ساختن وزیر هر یک امیر را جدا جدا

۶۵۰  وآنگهانی آن امیران را بخواند یک بیک تنها بهر یک حرف راند  
  گفت هر یک را بدین عیسوی نایب حق و خلیفهٔ من توی  
  وآن امیران دگر اتباع تو کرد عیسی جمله را اشیاع تو  
  هر امیری کو کشد گردن بگیر یا بکُش یا خود همی دارش اسیر  
  لیک تا من زنده‌ام این وا مگو تا نمیرم این ریاست را مجو  
۶۵۵  تا نمیرم من تو این پیدا مکن دعوی شاهی و استیلا مکن  
  اینک این طومار و احکام مسیح یک بیک بر خوان تو بر امت فصیح  
  هر امیری را چنین گفت او جدا نیست نایب جز تو در دین خدا  
  هر یکی را کرد او یک یک عزیز هرچ آنرا گفت این را گفت نیز  
  هر یکی را او یکی طومار داد هر یکی ضد دگر بود المراد