این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۳۱
زاری ما شد دلیل اضطرار | خجلت ما شد دلیل اختیار | |||||
گر نبودی اختیار این شرم چیست | وین دریغ و خجلت و آزرم چیست | |||||
زجر استادان و شاگردان چراست | خاطر از تدبیرها گردان چراست | ۶۲۰ | ||||
ور تو گوئی غافلست از جبر او | ماه حق پنهان کند در ابر رو | |||||
هست این را خوش جواب ار بشنوی | بگذری از کفر و در دین بگروی | |||||
حسرت و زاری گه بیماریست | وقت بیماری همه بیداریست | |||||
آن زمان که میشوی بیمار تو | میکنی از جرم استغفار تو | |||||
مینماید بر تو زشتی گنه | میکنی نیت که باز آیم به ره | ۶۲۵ | ||||
عهد و پیمان میکنی که بعد ازین | جز که طاعت نبودم کاری گزین | |||||
پس یقین گشت این که بیماری ترا | میببخشد هوش بیداری ترا | |||||
پس بدان این اصل را ای اصلجو | هر کرا در دست او بردست بو | |||||
هر که او بیدارتر پر دردتر | هر که او آگاه تر رخ زردتر | |||||
گر ز جبرش آگهی زاریت کو | بینش زنجیر جباریت کو | ۶۳۰ | ||||
بسته در زنجیر چون شادی کند | کی اسیر حبس آزادی کند | |||||
ور تو میبینی که پایت بستهاند | بر تو سرهنگان شه بنشستهاند | |||||
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان | زآنک نبود طبع و خوی عاجز آن | |||||
چون تو جبر او نمیبینی مگو | ور همی بینی نشان دید کو | |||||
در هر آنکاری که میلستت بدآن | قدرت خود را همی بینی عیان | ۶۳۵ | ||||
در هر آنکاری که میلت نیست و خواست | اندر آن جبری شدی کین از خداست | |||||
انبیا در کار دنیا جبریاند | کافران در کار عقبی جبریاند | |||||
انبیا را کار عقبی اختیار | جاهلان را کار دنیا اختیار | |||||
زآنک هر مرغی بسوی جنس خویش | میپرد او در پس و جان پیش پیش |