این برگ نمونهخوانی نشده است.
آنک رویانید داند سوختن | زانک چون بدرید داند دوختن | |||||
میبسوزد هر خزان مر باغ را | باز رویاند گل صباغ را | |||||
کای بسوزیده برون آ تازه شو | بار دیگر خوب و خوبآوازه شو | |||||
چشم نرگس کور شد بازش بساخت | حلق نی ببرید و بازش خود نواخت | |||||
ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم | جز زبون و جز که قانع نیستیم | |||||
ما همه نفسی و نفسی میزنیم | گر نخواهی ما همه آهرمنیم | |||||
زان ز آهرمن رهیدستیم ما | که خریدی جان ما را از عمی | |||||
تو عصاکش هر کرا که زندگیست | بی عصا و بی عصاکش کور چیست | |||||
غیر تو هر چه خوشست و ناخوشست | آدمی سوزست و عین آتشست | |||||
هر که را آتش پناه و پشت شد | هم مجوسی گشت و هم زردشت شد | |||||
کل شیء ما خلا الله باطل | ان فضل الله غیم هاطل |
باز رو سوی علی و خونیش | وان کرم با خونی و افزونیش | |||||
گفت دشمن را همیبینم به چشم | روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم | |||||
زانک مرگم همچو من خوش آمدست | مرگ من در بعث چنگ اندر زدست | |||||
مرگ بی مرگی بود ما را حلال | برگ بی برگی بود ما را نوال | |||||
ظاهرش مرگ و به باطن زندگی | ظاهرش ابتر نهان پایندگی | |||||
در رحم زادن جنین را رفتنست | در جهان او را ز نو بشکفتنست | |||||
چون مرا سوی اجل عشق و هواست | نهی لا تلقوا بایدیکم مراست | |||||
زانک نهی از دانهی شیرین بود | تلخ را خود نهی حاجت کی شود | |||||
دانهای کش تلخ باشد مغز و پوست | تلخی و مکروهیش خود نهی اوست |