این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
دانهی مردن مرا شیرین شدست | بل هم احیاء پی من آمدست | |||
اقتلونی یا ثقاتی لائما | ان فی قتلی حیاتی دائما | |||
ان فی موتی حیاتی یا فتی | کم افارق موطنی حتی متی | |||
فرقتی لو لم تکن فی ذا السکون | لم یقل انا الیه راجعون | |||
راجع آن باشد که باز آید به شهر | سوی وحدت آید از تفریق دهر |
باز آمد کای علی زودم بکش | تا نبینم آن دم و وقت ترش | |||
من حلالت میکنم خونم بریز | تا نبیند چشم من آن رستخیز | |||
گفتم ار هر ذرهای خونی شود | خنجر اندر کف به قصد تو رود | |||
یک سر مو از تو نتواند برید | چون قلم بر تو چنان خطی کشید | |||
لیک بی غم شو شفیع تو منم | خواجهی روحم نه مملوک تنم | |||
پیش من این تن ندارد قیمتی | بی تن خویشم فتی ابن الفتی | |||
خنجر و شمشیر شد ریحان من | مرگ من شد بزم و نرگسدان من | |||
آنک او تن را بدین سان پی کند | حرص میری و خلافت کی کند | |||
زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم | تا امیران را نماید راه و حکم | |||
تا امیری را دهد جانی دگر | تا دهد نخل خلافت را ثمر |
جهد پیغامبر بفتح مکه همکی بود در حب دنیا متهم آنک او از مخزن هفت آسمانچشم و دل بر بست روز امتحان