برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۷۵

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  کین چه شکرست او مگر با ما بدست کر قیاسی کرد و آن کژ آمدست  
  بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر گفت نوشت باد افزون گشت قهر  
  بعد از آن گفت از طبیبان کیست او که همی‌آید به چاره پیش تو  
  گفت عزراییل می‌آید برو گفت پایش بس مبارک شاد شو  
  کر برون آمد بگفت او شادمان شکر کش کردم مراعات این زمان  
  گفت رنجور این عدو جان ماست ما ندانستیم کو کان جفاست  
  خاطر رنجور جویان شد سقط تا که پیغامش کند از هر نمط  
  چون کسی که خورده باشد آش بد می‌بشوراند دلش تا قی کند  
  کظم غیظ اینست آن را قی مکن تا بیابی در جزا شیرین سخن  
  چون نبودش صبر می‌پیچید او کین سگ زن‌روسپی حیز کو  
  تا بریزم بر وی آنچ گفته بود کان زمان شیر ضمیرم خفته بود  
  چون عیادت بهر دل‌آرامیست این عیادت نیست دشمن کامیست  
  تا ببیند دشمن خود را نزار تا بگیرد خاطر زشتش قرار  
  بس کسان کایشان ز طاعت گمرهند دل به رضوان و ثواب آن دهند  
  خود حقیقت معصیت باشد خفی بس کدر کان را تو پنداری صفی  
  همچو آن کر کو همی پنداشتست کو نکویی کرد و آن بر عکس جست  
  او نشسته خوش که خدمت کرده‌ام حق همسایه بجا آورده‌ام  
  بهر خود او آتشی افروختست در دل رنجور و خود را سوختست  
  فاتقوا النار التی اوقدتم انکم فی المعصیه ازددتم  
  گفت پیغامبر به یک صاحب‌ریا صل انک لم تصل یا فتی  
  از برای چاره‌ی این خوفها آمد اندر هر نمازی اهدنا