این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
گفت حقشان گر شما روشن گرید | در سیهکاران مغفل منگرید | |||
شکر گویید ای سپاه و چاکران | رستهاید از شهوت و از چاکران | |||
گر از آن معنی نهم من بر شما | مر شما را بیش نپذیرد سما | |||
عصمتی که مر شما را در تنست | آن ز عکس عصمت و حفظ منست | |||
آن ز من بینید نه از خود هین و هین | تا نچربد بر شما دیو لعین | |||
آنچنان که کاتب وحی رسول | دید حکمت در خود و نور اصول | |||
خویش را هم صوت مرغان خدا | میشمرد آن بد صفیری چون صدا | |||
لحن مرغان را اگر واصف شوی | بر مراد مرغ کی واقف شوی | |||
گر بیاموزی صفیر بلبلی | تو چه دانی کو چه دارد با گلی | |||
ور بدانی باشد آن هم از گمان | چون ز لبجنبان گمانهای کران |
آن کری را گفت افزون مایهای | که ترا رنجور شد همسایهای | |||
گفت با خود کر که با گوش گران | من چه دریابم ز گفت آن جوان | |||
خاصه رنجور و ضعیف آواز شد | لیک باید رفت آنجا نیست بد | |||
چون ببینم کان لبش جنبان شود | من قیاسی گیرم آن را هم ز خود | |||
چون بگویم چونی ای محنتکشم | او بخواهد گفت نیکم یا خوشم | |||
من بگویم شکر چه خوردی ابا | او بگوید شربتی یا ماش با | |||
من بگویم صحه نوشت کیست آن | از طبیبان پیش تو گوید فلان | |||
من بگویم بس مبارکپاست او | چونک او آمد شود کارت نکو | |||
پای او را آزمودستیم ما | هر کجا شد میشود حاجت روا | |||
این جوابات قیاسی راست کرد | پیش آن رنجور شد آن نیکمرد | |||
گفت چونی گفت مردم گفت شکر | شد ازین رنجور پر آزار و نکر |