این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
ای که در روتان نشان مهتری | فرتان خوشتر ز زر جعفری | |||||
ای که یک دیدارتان دیدارها | ای نثار دینتان دینارها | |||||
ای همه ینظر بنور الله شده | بهر بخشش از بر شه آمده | |||||
تا زنید آن کیمیاهای نظر | بر سر مسهای اشخاص بشر | |||||
من غریبم از بیابان آمدم | بر امید لطف سلطان آمدم | |||||
بوی لطف او بیابانها گرفت | ذرههای ریگ هم جانها گرفت | |||||
تا بدین جا بهر دینار آمدم | چون رسیدم مست دیدار آمدم | |||||
بهر نان شخصی سوی نانبا دوید | داد جان چون حسن نانبا را بدید | |||||
بهر فرجه شد یکی تا گلستان | فرجهی او شد جمال باغبان | |||||
همچو اعرابی که آب از چه کشید | آب حیوان از رخ یوسف چشید | |||||
رفت موسی کتش آرد او بدست | آتشی دید او که از آتش برست | |||||
جست عیسی تا رهد از دشمنان | بردش آن جستن به چارم آسمان | |||||
دام آدم خوشهی گندم شده | تا وجودش خوشهی مردم شده | |||||
باز آید سوی دام از بهر خور | ساعد شه یابد و اقبال و فر | |||||
طفل شد مکتب پی کسب هنر | بر امید مرغ با لطف پدر | |||||
پس ز مکتب آن یکی صدری شده | ماهگانه داده و بدری شده | |||||
آمده عباس حرب از بهر کین | بهر قمع احمد و استیز دین | |||||
گشته دین را تا قیامت پشت و رو | در خلافت او و فرزندان او | |||||
من برین در طالب چیز آمدم | صدر گشتم چون به دهلیز آمدم | |||||
آب آوردم به تحفه بهر نان | بوی نانم برد تا صدر جنان | |||||
نان برون راند آدمی را از بهشت | نان مرا اندر بهشتی در سرشت | |||||
رستم از آب و ز نان همچون ملک | بیغرض گردم برین در چون فلک |