برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۱۰

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۰۲
مثنوی معنوی
 

۲۰۶۵  این جهان ویران شدی اندر زمان حرصها بیرون شدی از مردمان  
  اُسْتن این عالم ای جان غفلتست هوشیاری این جهان را آفتست  
  هوشیاری زآن جهانست و چو آن غالب آید پست گردد این جهان  
  هوشیاری آفتاب و حرص یخ هوشیاری آب وین عالم وسخ  
  زآن جهان اندک ترشح می‌رسد تا نغُرد در جهان حرص و حسد  
۲۰۷۰  گر ترشح بیشتر گردد ز غیب نی هنر ماند درین عالم نه عیب  
  این ندارد حد سوی آغاز رو سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو  

بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن

  مطربی کز وی جهان شد پر طرب رسته زآوازش خیالات عجب  
  از نوایش مرغ دل پران شدی وز صدایش هوش جان حیران شدی  
  چون برآمد روزگار و پیر شد باز جانش از عجز پشه‌گیر شد  
۲۰۷۵  پشت او خم گشت همچون پشت خُم ابروان بر چشم همچون پالدم  
  گشت آواز لطیف جان‌فزاش زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش  
  آن نوای رشک زهره آمده همچو آواز خر پیری شده  
  خود کدامین خوش که آن ناخوش نشد یا کدامین سقف کان مفرش نشد  
  غیر آواز عزیزان در صدور که بود از عکس دمشان نفخ صور  
۲۰۸۰  اندرونی کاندرونها مست ازوست نیستی کین هستهامان هست ازوست  
  کهربای فکر و هر آواز او لذت الهام و وحی و راز او  
  چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف شد ز بی کسبی رهین یک رغیف  
  گفت عمر و مهلتم دادی بسی لطفها کردی خدایا با خسی  
  معصیت ورزیده‌ام هفتاد سال باز نگرفتی ز من روزی نوال  
۲۰۸۵  نیست کسب امروز مهمان توام چنگ بهر تو زنم کان توام