برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  مشورت با غمزه چشمت را پی تسخیر کیست باز این تدبیر بهر جان بی تدبیر کیست  
  دست یاری کاستین مالیده جیب ما گرفت جیب ما بگذاشت تا دیگر گریبانگیر کیست  
  ای خدنگ غمزه ضایع کن به ما هم ناوکی تا بداند جان ما آماجگاه تیر کیست  
  این غرور نازیاد از بندی نو میدهد حسن را در دست استغنا سر زنجیر کیست  
  بنده‌ای چون من که خواهد از تو قیمت یک نگاه آورد گر دیگری در بیعش از تقصیر کیست  
  نام گو موقوف کن وحشی که این طومار شوق هست گویا کز زبان عجز بی تأثیر کیست  
  یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟ با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟  
  ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟  
  تا همچو ماه خیمه به سر منزل که زد وز مهر با که دم زند و مهربان کیست ؟  
  آن مه کزو رسید فغانم به گوش چرخ یارب نهاده گوش به سوی دهان کیست ؟  
  وحشی همین نه جان تو فرسوده شد ز غم آنک از غم فراق نفرسود جان کیست ؟  
  بسته بر فتراک و می‌پرسد که صیاد تو کیست تیغ خون آلود خود دارد که جلاد تو کیست  
  ساختی کارم به یک پرسش که در کارت که بود سخت پرکاری نمی‌دانم که استاد تو کیست  
  لب کنی شیرین و پرسی کیست چون بینی مرا بنده‌ام یعنی نمی‌دانی که فرهاد تو کیست  

۲۹