برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۵۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

  میلم همه جاییست که خواری همه آنجاست با خصلت ذاتی چه کنم فطرتم اینست     وحشی نرود از در جانان به سد آزار در اصل چنین آمده‌ام ، خصلتم اینست  

  آنکس که مرا از نظر انداخته اینست اینست که پامال غمم ساخته، اینست  
  شوخی که برون آمده شب مست و سرانداز تیغم زده و کشته و نشناخته، اینست  
  ترکی که ازو خانه‌ی من رفته به تاراج اینست که از خانه برون تاخته اینست  
  ماهی که بود پادشه خیل نکویان اینست که از ناز قد افراخته، اینست  
  وحشی که به شترنج غم و نرد محبت یکباره متاع دل و دین باخته اینست  
  ای مدعی از طعن تو ما را چه ملالست بارد و قبول تو چه نقص و چه کمالست  
  گیرم که جهان آتش سوزنده بگیرد بی آب شود جوهر یاقوت محالست  
  اینجا سر بازارچه‌ی لعل فروشیست مگشا سر صندوق که پر سنگ و سفالست  
  مارا به هما دعوی پرواز بلند است باری تو چه مرغی و کدامت پر و بالست  
  با بلبل خوش لهجه‌ی این باغ چه لافد سوسن به زبان آوری خویش که لالست  
  خوش باشد اگر هست کسی را سر پیکار ناورد گه ما سر میدان خیالست  
  خاموش نشین وحشی اگر صاحب حالی کاینها که تو گفتی و شنیدی همه قالست  

۲۸